سال نود وچهار پایان آمد
بر جسم طبیعت خدا جان آمد
از یمن سرور فاطمی از آغاز
شادی برسید وغم به پایان آمد
----------------------------
نوروز شد وسال دگر شد آغاز
بلبل به چمن نغمه زنان در پرواز
با چلچله ها من فرستم تبریک
از بهر تمام یاوران همراز
-------------------------
چشمان همه منتظر دیدار است
هر عید که او نامده حسرت بار است
یا رب بنما سال نوام سال ظهور
جانم به لب از غیبت آن دلدار اسد
-------------------------------
این سال جدید بهر ماشادی زاست
چون اول وآخرش سرور زهراست
از یمن دوجشن فاطمی در امسال
الطاف خدای تا به آخر باماست

اسماعیل تقوایی



با عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن بهار وعید نوروز:

 

 یکبار دگر بهار می آید

سرمستی لاله زار می آید

بلبل به نوای بس طرب انگیز

در صحنه ی سبزه زار می آید

هر غنچه به هر طرف که می بینی

بشکفته همی به بار می آید

گرمی هوا دوباره بر گردد

سردی هوا نزار می آید

از آب به گوش جان نوایی خوش

از چشمه ی کوهسار می آید

خورشید به روی باز می خندد

هر صبح چه بیقرار می آید

هر رستنی از خاک بر آرد سر 

بر دشت ودمن نگار می آید

جولانگه قاصدک شود هر جا

آواز دهد بهار می آید
 
اسفند برفته فرودین گردد

نوروز به روز گار می آید


اسماعیل تقوایی

امام جعفر صادق علیه‏‌السلام فرمودند: 
چونخداوند مـؤمـن را از قـبرش درآورد تمثالى با او خارج شود که در جلو او راهمى‏رود و هرگاه مؤمن یکى از صحنه‏‌هاى هراس انگیز روز قیامت را ببیند آن تمثال به او گوید: نترس و غم به خود راه مده ... مؤمن به او گوید ... تو کیستى؟ تمثال گوید: من همان شادى و سُرورى هستم که به برادر مؤمنت رساندى.


متن حدیث: 


قال الصادق علیه‌‏السلام:
إذابَعَثَ اللّه‏ُ المؤمنَ مِن قَبرِهِ خَرَجَ مَعهُ مِثالٌ یَقدُمُ أمامَهُ ،کُلَّما رَأى المؤمنُ هَوْلاً مِن أهوالِ یَومِ القِیامَةِ قالَ لَهُ المِثالُ : لا تَفزَعْ ولا تَحزَنْ ... فیقولُ لَهُ المؤمنُ : ... مَن أنتَ؟ فیقولُ : أنا السُّرورُ الذی کُنتَ أدخَلتَ على أخیکَ المؤمِنِ.




"اصول کافی ، جلد 2، صفحه 190"


به استقبال شب چهارشنبه سوری:


امشب شب چارشنبه سوری باشد

لازم زبرای ما صبوری باشد

انواع ترقه فشفشه سهم تو است

هر چند نخواهی اش زوری باشد

ای وای زانفجار تی ان تی ها

زهله ترکان هر عبوری باشد

امشب به درون خانه باید بودن

بهتر که زکوچه ها دوری باشد

حتی به تماشا تو مرو جان ودلم

گر این نکنی نصیب کوری باشد

پس تو بنشین به خانه وسیما بین

خور چای فراوان که به قوری باشد

البته که بی فشفشه وتی ان تی

این شب، شب شادی وسروری باشد

قاشق زنی وجهش ز روی آتش

باید زقدیم تر مروری باشد

اسماعیل تقوایی
شب است ودر سکوتی دردآلود
شود تشییع جسم پاک زهرا
یتیمانش به چشمانی گهر بار
گرفته دست بر دامان بابا
شده کم نور مهتاب وستاره
عزای فاطمه کردند بر پا
علی باقلب خون از هجر یارش
سپارد پیکرش بر خاک صحرا
گرفته در بغل زانوی غم را
سر خاک عزیزش غرق نجوا
عزیزجان حیدر گو چه سازم
به بی زهرایی ام در صبح فردا
الا ای حامی حیدر به پاخیز
علی مانده غریب وزار وتنها
بپاخیز ودوباره خطبه ای خوان
به گوش مردم در بند دنیا
شدم افسرده ودیگر ندارد
برایم زندگی بعداز تو معنا
شب تاراست و نخلستان وحیدر
که سردر چاه مینالد در آنجا
زمین وآسمان وهمسرایی
به ناله ،با علی در سوگ زهرا
اسماعیل تقوایی
مثنوی فاطمه زهرا(س)

فاطمه ام دختر پیغمبرم
ام ابیهایم وهم کوثرم
بعدپدر سخت به من شد جفا
گشت فراموش ره مصطفی
.حکم غدیر علی از یاد رفت
ملک فدک در کف بیداد رفت
خشم درونم هم فریاد شد
کوچه به کوچه پی امداد شد
مردم یثرب همه خنثی شدند
در صف دنیا زدگان جا شدند
اهل سقیفه همه غرق سرور
حاکم مردم شده اصحاب زور
آمده بودند علی را برند
برخودشان بیعت او را خرند
باز نکردم در خانه ام
تا نرود حیدر جانانه ام
آتش کین پشت در افروختند
درب سرای نبوی سوختند
بعد،لگد بر در ومن پشت در
ضربه ی در کرد مرا بی پسر
گفت علی وای من و وای من
میخ در وناله ی زهرای من
داد زدم فضه به دادم برس
طاقتم از دست بدادم،برس
واابتا ورد لبم آنزمان
ناله زدم سخت زجور زمان
دست ببستند زدست خدا
تاکه به مسجد ببرند از جفا
دست علی آن یل خیبر گشا
بسته شد و او به قضا شد رضا
نقش زمین بودم و او اشکبار
کرد نگاهی به من از شرم،یار
معنی آن بود که زهرای من
مصلحت اینست،ولی وای من
خواستم او را که بگیرم بدست
ضربه شلاق عدو،راه بست
چند گهی همدم بستر شدم
چله نشین غم حیدر شدم
خواستم هنگام دعا روز وشب
مرگ خودم را زخدایم طلب
خواسته من به اجابت رسید
شام غریبانه حیدر دمید
کشتی عمرم بنشستی به گل
شد شب آخر شب پردردل
درد دل فاطمه با حیدرش
خواسته هایی زعلی همسرش
گفتم علی ،جان توطفلان من
چارگل کوچک بستان من
نعش مرا دفن شبانگاه کن
چند رفیق خودت آگاه کن
جان ودلم،قبر مرا کن نهان
ازنظر ودیده ی نامردمان
گفتم واو با دل و جان می شنید
اشک علی بر رخ من می چکید
ناله زدم گریه مکن جان من
اشک تو آتش بزند جان من
فاطمه راضیست به این سرنوشت
چون بروم نزد پدر در بهشت
حیدرمظلوم حلالم نما
خنده زن ورحم به حالم نما
فاطمه ام دختر پیغمبرم
یار جوان مرگ علی حیدرم
اسماعیل تقوایی

درددل یکی از اقشار آسیب پذیر:

  میایدسال نو نالم زسینه

برای کثرت خرج وهزینه

زقبل سال دخلم صفر گشته

دگر چیزی نمانده در خزینه

پذبرم روز وشب آسیب را من

برای بنده یاری راستینه

نمی دانم چه جوری رخت وکفشی

بگیرم بهرداود وسکینه

ندارم وسع گیرم میوه ،آجیل

نه شیرینی نه نقل بهترینه

پذبرایی زمهمانها نمایم

به جرعه آب توی آبگینه

اگر مهمان من باشد غذایی

غذایم بهر او سیب زمینه

ولی بر کودکان عیدی دهم من

صدی را که چویک در ثمینه

خلاصه وضع حال من همین است

اگر خواهم که گرددغیر از اینه

بباید وام گیرم یا بگردم

به صحراها به دنبال دفینه

اسماعیل تقوایی

 

دسته ها :
پهلو شکسته همسر من ازبرم مرو
دل خون شود زهجر تو بال وپرم مرو
ای در ره علی شده جانباز،فاطمه
هجر ونبود تو نشود باورم مرو
بی تو،علی تو ،چه کند بین دشمنان
بی تو بدان که مضطر وبی یاورم مرو
آیند کودکان توبرگرد بسترت
هریک به ناله اند،بمان،مادرم مرو
بی مادری چه زود براین کودکان رسد
نخل جوان پر ثمرم کوثرم مرو
هرگز زیاد من نرود پشت در چه شد
شرمنده ام زتو به ابد گوهرم مرو
لعنت به آنکه زد به رخت سیلی ازجغا
نیلوفر شکسته ی غم پرورم مرو
ماندم چگونه پاسخ مولای خود دهم
ای دختر وامانت پیغمبرم مرو
گفتی که غسل ودفن ترا شب به پا کنم
این گفته ات زد ه به جگر آذرم مرو
اسماعیل تقوایی
پسر عمو به کنارم بیا دم آخر
بیا ببین گل یاس تو می شود پرپر
دعا نمودم و وقت اجابت آمده است
قلیل گشته زبیداد مردمان کوثر
جدایی من وبابا رسیده پایانش
به دیدنش روم اینک،به حالتی مضطر
ندانم اینکه برایت چه همسری بودم
اگر که بوده قصوری ببخش یا حیدر
شبانه غسل بده مخفیانه خاکم کن
نهان نما تو مزارم زمردم کافر
مکن تو گریه علی جان ندارم این طاقت
که بینم اشک یل بدر وخندق وخیبر
مگیر زانوی غم در بغل علی جانم
توبر زمین خدا وزمانه ای لنگر
علی،جان تو وجان جمله طفلانم
چه زود بود که آنها شوند بی مادر
علی همیشه بزن سر به قبر بی زایر
امانتی به تو بودم زسوی پیغمبر
اسماعیل تقوایی
لبخند توبا جان من کار مسیحا می کند
دل مرده ای را با دمی یکباره احیا می کند
گربعد لبخندت کشی دست نوازش بر سرم
چشمم به اشک شوق خود ایجاد در یا می کند
گرزورق دل را کنی در ساحل عشقم مقیم
این دل زهر چه غیر تو باشد تبرا می کند
خمخانه ی عشق تو را گر ساغری از می زنم
این می نصیبم ساقیا عمر درازا می کند
زان وعده ی وصلی که در ایام پیشین داده ای
هر روز وشب آن را زمن این دل تمنا می کند
درد فراغت آنچنان از کف ببرده طاقتم
مرگ آمده بالین من قصد تسلامی کند
این طاقت طولانیم گشته معما بر همه
دیدار رویت دلبرا حل معما می کند
اسماعیل تقوایی
X