وای از آن شام بلا وای از آن جور وجفا
وای از آن جسارتی که شد به آل مصطفی
زسوی کوفه آمده قافله ی حسینیان
گشته پذیرای همه سنگ زروی بامها
سر شهیدان خدا که روی نیزه ها بود
بیشتر از همه شده هدف زسوی سنگها
حضرت سجاد بود خون به دل از جفایشان
بسکه زسوی شامیان شنیده حرف ناسزا
قافله صاحب عزا شام به کار هلهله
شادیشان شرر زند به قلب آل مرتضی
به محلس می یزید سر حسین(ع)به تشت زر
به راس انورش زند ضربه ی خیزر از جفا
بگفت زینبش مزن ضربه به آن لب ودهان
که بوده جای بوسه ی همیشگی مصطفی(ص)
طمع نمود یک لعین به دختری زآل حق
خروش کرد زینب و خموش دشمن خدا
شکسته شد زخطبه ها ابهت یزیدیان
به عالم وبه عالمه دوصد درود ومرحبا
شاعر:اسماعیل تقوایی

دسته ها :


رفته ای ومی روم کوفه وشام بلا
ای که بود زینبت برغم تو مبتلا
مانده زمین پیکرت رفته سرت روی نی
سایه ندارد تنت زاده ی خیرالنسا
رفته سرت کوفه وآمده ام قتلگه
تا که وداعی کنم با تن خون خدا
له بشود پیکرت زیرسم اسبها
ناله کند در غمت جمله ی ارض وسما
بوده ای آرام جان، جان به لبم آمده
ناله ی وا جد من رفته به عرش خدا
وای محمد ببین جسم حسینت به خاک
غرقه به خون باشد وسرشده ازتن جدا
وای محمد تن، نوادگانت ببین
برتن آنها وزد نسیم باد صبا
سوی اسارت برند جمله بنات ترا
سخت بود بر همه قبول این ماجرا
پیرشدم یاحسین درغم هجران تو
قدخم من بود شاهد این مدعا

شاعر : اسماعیل تقوایی

شهدای مدافع حرم

سر بر آوردند اصحاب یزید
در عراق وشام با شکلی جدید
جانیانی دشمن آل علی
نامسلمانان خونخوار وپلید
قصد تخریب حرمها داشتند
بهرآنها بود منظوری اکید
شرزه شیران طرفدار علی
آمدند ودسته ها آمد پدید
جان به کف کردند غوغا وخروش
دشمنان گشتند زار وناامید
در دفاع اززینبیه، کربلا
هرمدافع رنجها برجان خرید
تاکه دشمن حمله ای می کردشان
در مقابل بود پاسخها شدید
رفته رفته چشم دشمن کور شد
دست آنها بر حرمها نارسید
ازدلیران مدافع از حرم
بعضشان جانباز،بعضی شان شهید
این شهیدان افتخارشیعه اند
مردتر از این شهیدان کس ندید
یارزینب بوده وخون خدا
پیش زهرا(س)رویشان باشد سپید
رفته وگشتند جزو سابقون
این مقربهای درگاه وحید
برتمام شیعیان تاج سرند
نقششان برلوح دل باید کشید
ای شهیدان مدافع از حرم
دست ما گیرید در روز وعید

شاعر:اسماعیل تقوایی


درد دل حضرت زینب(س)

سر که از پیکرت جدا کردند
ای حسینم به ما جفا کردند
تاکه بی پاسبان حرم دیدند
قصد غارت به خیمه ها کردند
آتش افتد به جانشان، آتش
در میان حرم بپا کردند
گوشواره زگوشها بردند
غرق خون جمله گوشها کردند
رحم بر کودکان، زنان،هرگز
در بیابان خدا خدا کردند
برشهیدان ما بتازاندند
خون به قلب تمام ما کردند
پسرت را گرفته تا بکشند
آمدم بینشان رها کردند
شد جدا سرزپیکر شهدا
همه سرها به نیزه ها کردند
جسم پاک همه شهیدان را
بی کفن بر زمین رها کردند
آل پیغمبر واسارت،وای
این ستم مسلمین به ما کردند
برشترهای بی کجاوه سوار
عازم شهر بی وفا کردند
وای از آن دم که وارد کوفه
جمله اولاد مرتضی کردند
بی وفایان کوفه جمع شدند
گریه ها از برای ما کردند
یادشان رفته عهد بشکستند
وتو را اینچنین رها کردند
سخنان مرا چو بشنیدند
طلب بخشش از خدا کردند
قصر کوفه حضور ابن زیاد
با سرپاک تو چها کردند
خیزران را به پیش چشم همه
با لبان تو آشنا کردند
همچو حیدر سخنوری کردم
ناتوان قصد جان ما کردند
کاروان را زبعد رسوایی
عازم شام پر بلا کردند
شاعر:اسماعیل تقوایی

به مناسبت دوازدهم محرم
شهادت امام سجاد(ع)

در روز عاشورای خون بیمار بودم
اندر حصار بستر وتبدار بودم

وقتی که جنگ با حرامی گشت آغاز
انگشت حسرت بر دهان و زار بودم

هر گاه یاری عازم میدان خون بود
دل ناگران آخر پیکار بودم

وقتی علی اکبر به خون خویش غلطید
در حال اشک وزاری بسیار بودم

آنگه که بابا گفت پشتم را شکستی
با یاد هجران عمو غمدار بودم

وقتی پدر از بیکسی فریاد میزد
افتاده از بستر سوی دلدار بودم

عمه بیامد مانع این کار من شد
گریان اسیر دست این اجبار بودم

با ناله های عمه در هجر شهیدان
همناله بودم ،عمه را همیار بودم

آندم که سر از پیکر بابا جدا شد
فکر لب عطشان آن سردار بودم

گلهای باغ فاطمه گردید پرپر
گریان به فکر صحن آن گلزار بودم

شام غریبان شاهدی نالان برای
غارتگری قوم بی افسار بودم

با دیدن ظلمی که بر آل خدا رفت
در فکر زخم پهلو ومسمار بودم

دوران سخت من میان شامیان بود
آنجا ز زنده بودنم بیزار بودم

از بعد عاشورا مشغول بیان
آن ظلم ها با گریه وگفتار بودم

تا آخر عمر خودم افسوس خوردم
از اینکه در کرببلا بیمار بودم

شاعر : اسماعیل تقوایی
 
یه یاد مصیبتهای حضرت زینب (س)

می روم از کربلا جا می گذارم پیکرت
می کنی همراهیم از روی نیزه با سرت
بر سفارشهای تو جان اخا کردم عمل
در ره دشوار آن خم گشته قد خواهرت
هر زمان یاد آورم آتش بگیرم از درون
خنجر شمر لعین شد آشنا با حنجرت
ناله ای در قتلگه آمد به گوشم آشنا
گوئیا صاحب عزای قتلگه شد مادرت
من به قربان تن عریان خاک افتاده ات
پس چه شد پیراهنی که داد بر تو خواهرت
من فدای جمله ی اعضات،انگشتت کجاست
برده آیا ساربان ،انگشت با انگشترت
بعد تو از آتش کین خیمه هایت سوختند
جانیان کردند غارت گوشوار دخترت
اشتران بی کجاوه مرکب ما گشته اند
سخت اوضاعی شده بر خواهر غم پرورت
پیش از این هرگز نمی شد باورم آید دمی
قسمتم گردد اسارت از عدوی کافرت
می برندم کوفه ای که بوده منزلگاهمان
کوفه ای که حاکمیت کرده در آن حیدرت
راه ورسم کوفیان صبر وقرارم برده است
یاور قرآنی ام شو تو به راس انورت

شاعر : اسماعیل تقوایی
شب عاشورا
امشب شب راز ونیاز آخرین است
شام تلاوتهای قرآن مبین است
در آنطرف جمعی به صرف باده مشغول
دراینطرف ذکر ودعای اهل دین است
شام وداع زینب وجانش حسین است
دیدار خواهر با برادر بس حزین است
آنسر که زینب گیرد امشب روی سینه
فردا جدا با خنجر شمر لعین است
امشب علی اصغر درون گاهواره
فردا دریده حنجرش با تیر کین است
ماه رخ اکبر چه تابان است امشب
فردا کشیده ابرخون برآن جبین است
امشب به جمع عاشقان قاسم درخشد
فردا برایش مرگ همچون انگبین است
امشب دفاع ازحرم شد کارعباس
در پاسداری تا سحر بر روی زین است
امشب بود دستان او برقبضه ی تیغ
فردا جدا از تن به ضرب تیغ کین است
امشب رقیه در حرم آرام خوابد
فردا دوان بین خیام آتشین است
امشب بود زینب میان محرمانش
فردا اسیر ظلم آن نامحرمین است
ای کاش صبحی در پی امشب نباشد
برآل پیغمبر مصیبت در کمین است
شاعر:اسماعیل تقوایی

عازم علقمه گردید ابوالفضل دلیر
به کمندش همه دلهای حرم بود اسیر
رفت تا آورد آبی به اسیران عطش
تشنگان حرم واصغر محروم از شیر
وارد علقمه گردید،و آن آب زلال
شد خجالت زده ی رسم وفای آن شیر
گفت ای نفس حرام است که آبی نوشی
نا که سیراب نگشتند همه طفل صغیر
مشک بر دوش بسوی حرم الله برفت
راه عباس گرفتند سواران حقیر
سعی او بود که سالم ببرد مشک پر آب
لیک افسوس به این امر نبودش تقدیر
گشت دستان علمدار جدا از پیکر
شد بر او مشک به دندان بگرفتن تدبیر
از همه سوی بیامد بسویش تیر عدو
مشک سقای حرم شد هدف چندین تیر
تیر بر چشم وسر آزرده زگرز دشمن
سرنگون گشت علمدار زاسبش بر زیر
حرف آخر به لبش یود در آن حال نزار
ای برادر توببخشای مرا این تقصیر

شاعر : اسماعیل تقوایی

آنقدر چسبید بر من تو صدا کردی اخا
تا کنون نشنیده بودم که برادر خوانیم
آمدم در علقمه شاید بفریادت رسم
لیک حال زار تو افزوده بر حیرانیم
دیدمت پیکر جدا از دستها افتاده بود
بوسه بر دستت زدم با دیده بارانیم
مشک یکسو ،دستها سوی دگر،در چشم تیر
دست بر دست کوفتم ای بی گنه قربانیم

ای علمدار رشیدم از غمت پشتم شکست
ای برادر داغ تو شد باعث ویرانیم
خیز وبین هر طفلکی فریاد دارد یا عمو
بازگرد ،دیگر برفت آن حالت عطشانیم
دشمنان خندان بگویند لشگرش بی میر شد
خیز وبر دوشت بگیر این پرچم قرآنیم
غم هجوم آورده بی تو بر من واهل حرم
می شود خیزی دوباره شادمان گردانیم

شاعر : اسماعیل تقوایی

X