از آن روزی که جسمت را به خاک وخون رها کردم
طلب مرگ خودم را روز وشبها از خدا کردم
شنیدم بی کفن جسمت سه روز اندر بیابان بود
زدم بر صورت وزین غم برایت گریه ها کردم
وداع آخرینت یادم آید آن سفارشها
به پیمانی که بستم با تو ای جانا وفا کردم
چهل روزی گذشته از وداع جانگداز من
دهم شرح فراغم را که دانی من چها کردم
غروب روز عاشورا خیامت غرق آتش شد
دویدم در بیابان ،جمع،آل مصطفی کردم
غم هجران تو یکسو اسیری بود بس دشوار
به راه حق حسینم،بر قضا خود را رضا کردم
چو دیدم راس خونینت به نی،قاری قرآنم
سرم را در غمت با چوب محمل آشنا کردم
امان از شام ،بس جور وجفا بر ما زشامی شد
به لب امن یجیب وبارها جدم صدا کردنم
دمی که خیزران می خورد بر لبها ودندانت
فضای بزمشان را بهر تو غرق  عزا کردم
امانتدار خوبی من نبودم از برای تو
سه ساله دخترت در گوشه ویرانه جا کردم
کنون باز آمدم خاک مزارت بر سرم ریزم
برای دیدن قبر تو جانا بس دعا کردم
اگر نشناسیم ای خفته در این خاک حق داری
به هجران تو خود بر درد پیری مبتلا کردم

شاعر:اسماعیل تقوایی




چهل شب است
چهل شب است نمازم نشسته می خوانم
شراره زد غم هجرتو بر دل وجانم
چهل شب است که بر نی سرت چو ماه منیر
به نور روی تو محمل به راه می رانم
چهل شب است که چشم زنان بسوی من است
چهل شب است سپر از برای طفلانم
چهل شب است حسینم،زکف برفته قرار
به خوردن کتک و تازیانه مهمانم
چهل شب است اسارت،چهل فراز وفرود
به یاد جسم تو در قتلگاه گریانم
به کوفه برده شدم شهر آشنائی ها
که از غریبگیش بهر خویش حیرانم
به شهر شام بلا سختها گذ شته به من
که لطمه هاش نموده بسی پریشانم
ز یاد من نرود ضربه های چوب یزید
به آن لبان پر از آیه های قرآنم
چهل شب است به کوفه به شهر شام بلا
بسان سرو سهی  قهرمان  میدانم
چهل شب است که هر شب یه یاد صبح دگر
به لب ترانه ی امن یجیب می خوانم
گذشته است چهل شب چنان چهل سالی
زهجر روی تو چون پیر زال می مانم
هر آنچه را که بدیدم هر آنچه آه کشیدم
به راه حق همه را من جمیل می دانم
گذشت آن همه شب کربلا بیامده ام
خجل زدفن رقیه به شام ویرانم...

شاعر: اسماعیل تقوایی
اربعین حسینی

یا زینب کبری(س)

اربعین آمد ومن آمده ام کرببلا
به مشامم برسد بوی حسینم اینجا
سر او همره من آمده در طول سفر
مدفن پیکر او بوده در این خاک بلا
اربعین آمده و بعدچهل روزی سخت
آمدم تا که کنم مجلس سوگی بر پا
آمدم در دلم را به برادر گویم
گویمش بوده یه یادم همه آن عهد ووفا
ای برادر بنگر زینب تو آمده است
تر بتت بر دل غمدیده ی او هست شفا
آمدم تا که بگویم به تو بر من چه گذشت
آمدم شرح دهم قصه چل روز جفا
بعد تو جان برادر حرمت غارت شد
بر من وجمله زنان ظلم بسی، گشت روا
ای حسین بعد تو ما را به اسیری بردند
وای از کوفه واز ولوله ی شام بلا
یاد داری که سرت کوفه بیامد به برم
بود در تشت طلایی نگران خیره به ما
سخت بگذشت به ماشام، عجب شهری بود
من چه گویم سر تو بر سر نی بود آنجا
سر بلندم که زبونیم ندیدست دشمن
با خطابه همه شان را بنمودم رسوا
درد دارم ولی هیچ ندارد درمان
چون رقیه به دل شام بمانده تنها
جان زینب، دگر طاقت هجرانم نیست
بیش از این هجر میان من وتو نیست روا
دوست دارم که برآورده شود آرزویم
روح من بر سر خاکت شود از جسم رها

شاعر : اسماعیل تقوایی
شهر در اضطرار می بینم
آسمان تار تار می بینم

روز ما همچو شام ما گشته
شمس را در غبار می بینم

چند متری جلوتر خود را
زورکی سایه دار می بینم

چشمهایم درست کار نکند
خربزه را خیار می بینم

گشته شهرم هواش آلوده
ماسکها را به کار می بینم

روزها پوزه ام رها بوده
اینک اندر حصار می بینم

نیست دیگر پرنده در شهرم
همه را در فرار می بینم

از میان پرندگان صرفا
صاحب قار و قار می بینم

نوه ی یادگار عموی عزیز
سرفه کن توی غار می بینم

سینه ها مان خس خسی گشته
ریه ها در فشار می بینم

گر فرستد خدا کمی باران
با اسیدش دچار می بینم

با وجود خطر در این وادی
خودروی بیشمار می بینم

بی حفاظت شده محیط زیست
کم فروغ ابتکار می بینم

رفع آلودگی!! گمان نکنم
حرفها را شعار می بینم

ما پیاده، هوای آلوده
سر فراز و سوار می بینم

گر خدا فکر چاره ای نکند
خفگی آشکار می بینم

ای خدا جان برس بفریادم
خود درون مزار می بینم

شاعر:اسماعیل تقوایی
 
به استقبال اربعین حسینی

چهل روز را بی تو سر کرده ام
به هجران تو دیده تر کرده ام
چهل روز بوده چوشبهای تار
به راه اسیری گذر کرده ام
چهل روز درحصر نامردمان
به شام وبه کوفه سفرکرده ام
زنان،کودکان،ضرب شلاقها
چهل روز خود را سپر کرده ام
چه شبها به یاد تن بی سرت
به گریه شبم را سحر کرده ام
ولی در مصاف عدویت حسین
ز زاری وناله حذر کرده ام
به بزم شراب یزید لعین
نظر بر سر و تشت زر کرده ام
به شام بلا موی من شد سپید
به ویرانه دفن گهر کرده ام
چهل روز بگذشته از روز خون
تحمل قضا وقدر کرده ام
زبعد چهل روز باز آمدم
ببین خاک قبرت بسر کرده ام
برادر سرت را بیاورده ام
تن بی سرت وصل سر کرده ام
برادر دعا کن بمیرم کنون
از این خاک عزم سفر کرده ام
شعر:اسماعیل تقوایی


به استقبال اربعین حسینی

چل روز گذشت از پریشانی من
ازهجرتو وبی سروسامانی من
چل روزاسیردست دشمن بودم
چل روز فراق وچشم گریانی من
چل روز زداغها که دیدم بگذشت
هر روز مثال روز پایانی من
چل روز سرت ز روی نی می تابید
چون ماه به شام تار وظلمانی من
چل روز حرم بوده پناهش زینب
نادیده کسی گریه پنهانی من
چل روز گذشت کربلا آمده ام
برخیز حسین، بین تو حیرانی من
مو گشته سفید وقامتم خم شده است
سوغات بود زشام،ویرانی من
لرزان شده پایه های تخت اموی
ازخطبه ی حیدری وطوفانی من
جان داده رقیه ات به ویرانه ی شام
خجلت زده ام ببین پشیمانی من
من در پی جبران خطایم هستم
مردن شده تنها ره جبرانی من
شاعر:اسماعیل تقوایی
خلاصه
یا صاحب الزمان

از دیده پنهانی ولی در دل عیانی
توصاحب دلهای ما و جان جانی
در انتظار دیدن روی تو جانا
رفته ست عمر وقامتم گشته کمانی
هرجمعه چشمانم بره تا که بیایی
آهنگ هجران سردهم با ندبه خوانی
چشمان یعقوب دلم سو داده از دست
یوسف بده از بوی پیراهن نشانی
آه ای نگار پرده پوشم پرده بردار
با دیدن رویت نمایم جان فشانی
هرشیعه ای با نغمه عجل ظهورک
خواهد که آیی ونمایی دلستانی
ای یوسف زهرا به جان مادرخود
جانا مبادا این گدا از در برانی
مستضعفان عالم اندر انتظارند
تادستشان گیری امیر مهربانی
آقا بیا تا عدل هم معنا بگیرد
آقا بیا از قبر زهرا(س) ده نشانی
اسماعیل تقوایی




خلاصه
پیاده روی اربعین

میل دارد مرغ دل هرلحظه سوی اربعین
شهرها گیرد دوباره رنگ وبوی اربعین
هرکه را بینی به شوق شاه مظلومان حسین
می کند پای پیاده قصد کوی اربعین
ازنجف تا کربلا دریای انسانی شود
جمله مستانی که مستند از سبوی اربعین
مردم دنیا همه حیران این شور عظیم
گرم باشد بین آنها گفتگوی اربعین
هرکه را بینی شود خدمتگزار زایرین
تا که گیرد آبرو از آبروی اربعین
درمسیر راهپیمایی بسوی کربلا
هرچه بینی هست اوصاف نکوی اربعین
ای خدا حق حسین بن علی بنما روا
حاجت هرکس که دارد آرزوی اربعین

شعر:اسماعیل تقوایی
دوست دارم

دوست دارم یک شبی در کربلایت سر کنم
پیش پایت سر گذارم یادی از اکبر کنم
دوست دارم تا نشینم گوشه ی شش گوشه ات
اشک ریزم در غمت،اینگونه شب آخر کنم
بعد از آن سکنی گزینم در کنار قتلگه
سر زنان یادی زبانو زینب مضطر کنم
دوست دارم تل زینب باشم واز آن مقام
قتلگه بینم، بگریم،یادی از حنجر کنم
دوست دارم آیم وبینم مقام اصغرت
آن گلوی ناز یاد آرم، دو چشمم تر کنم
دوست دارم کف العباس آیم وسینه زنان
یاد دستان جدای ساقی لشکر کنم
دوست دارم زایر کوی ابوفاضل شوم
تا گدایی از کف ماه بنی حیدر کنم
دوست تا بیایم داخل بین الحرم
یک شبی تا صبح با سیر حرمها سرکنم
حاجت من را روا کن ای حسین فاطمه
زودتر لطفی نما تا درک آن محضر کنم

شعر:اسماعیل تقوایی
X