ای حرمت ..
ای حرمت قبله ی پیر وجوان
خاک تو از جنت حق ارمغان
چارسوی قلب محبان تو
مرقد شش گوش تو باشد عیان
ای که زایثار تو گردیده است
راه شهادت به جهان جاودان
نام تو هردم که به لب آورم
اشک بشوید همه زنگار جان
نام بهین همه عالم ،حسین(ع)
ذکر شب وروز به هرکهکشان
دل به هوای حرمت پرز ند
نوکر خود را به حریمت بخوان
زاده ی زهرا بفدایت شوم
دیده کنم در غم تو خون فشان
دست مرا گیر تو ای دستگیر
لطف کن وروی ضریحت رسان
بوده به دنبال تو دل سالها
زندگیم مال تو در هرزمان
کرببلا کعبه عشاق توست
طوف حریم تو صفا بخششان
مفتخرم کن که شوم زایرت
بنده نوازی بنما،مهربان
شاعر : اسماعیل تقوایی
فاطمیه یاد زهرا(س) می کنم
یاد ماتمها وغمها می کنم
یاد آتش بر در بیت علی
یاد مظلومی مولا می کنم
یاد اشک حیدری هنگام غسل
بر تن زخمی زهرا(س) می کنم
یاد زینب چادر خاکی بسر
داد بابا را تسلی می کنم
یاد تشییعی که مولامان علی(ع)
بهر همسر داشت بر پا می کنم
یاد هنگامی که حیدر خونجگر
داد زهرا(س) دست طاها می کنم
یاد شیون های طفلان علی(ع)
در غم ام ابیها می کنم
فاطمیه فصل غمهای خداست
بانگ غم زین روی آوا می کنم
شاعر : اسماعیل تقوایی
شاعر : اسماعیل تقوایی
دلم به یاد مدینه بهانه می گیرد
به گوشه ای زبقیع آشیانه می گیرد
کبوتر دل من پرزنان بروی بقیع
سراغ قبر کسی مخفیانه می گیرد
سراغ قبر کسی کو عزیز طاها بود
کسی که دفن شده او شبانه می گیرد
عزای فاطمه گشته کمان سوگ وعزا
به تبر غصه دلم را نشانه می گیرد
دلم زکودکیم داغدار زهرا(س) شد
به یاد ضرب در وتازیانه می گیرد
برای همرهی مرتضی ،زورق دل
به ساحل غم مولا کرانه می گیرد
به سوگواری مهدی(عج) به ماتم مادر
لهیب غم زدل من زبانه می گیرد
شاعر : اسماعیل تقوایی
پشت در آمده وباز نمی کرد در را
تا حمایت بکند از دل وجان همسر را
پشت در آتشی از جهل وجنون بر پا شد
تا که از خانه بیارند برون حیدر را
فاطمه مانعی از بهر ورود آنها
حائلی گشت میان در وآن لشگر را
قنفذ بد گهر آنگونه لگد بر در زد
که زمین زد لگدش دختر پیغمبر را
ابتدا یا ابتا گفت وسپس ناله بزد
محسنم مرد بیا فضه ببر مادر را
با همان حال علی را بگرفتش نبرند
ضرب سیلی عدو کرد جدا کوثر را
من بمیرم زبرای یل خیبر شکنی
که به حالات بدی دید به خون دلبر را
دست او بسته وبر درگه حق کرد دعا
ننگرد کس چو علی در یم خون همسر را
شاعر : اسماعیل تقوایی
بابا سفارشهاری من کردی به مردم
برخیز وبین حق سفارشها ادا شد
بعد تو بر پا گشت جنجال سقیفه
در جانشینی بعد تو جانا خطا شد
بابا فدک را که عطایت بود بر من
از دست من با حکم بیجایی رها شد
در پشت درب خانه ی جان تو حیدر
با هیزم جهل وجنون آتش به پاشد
با ضربتی بر در سپس بر بهلوی من
نو غنچه ی نشکفته ام محسن فدا شد
گشتم به ضرب دست جانی نقش کوچه
کوچه حسن را بعد از آن ماتمسرا شد
دست علی بستند وبر مسجد ببردند
ناچار او تسلیم این حکم قضاشد
از جور نامردان حاکم بر مدینه
عمر یگانه دخترت غرق فنا شد
پیوست با تو بوده بابا حاجت من
دخت تو با مرگی چنین حاجت روا شد
شاعر : اسماعیل تقوایی
برفت از یاد نامردم سفارشهای پیغمبر
ستمها بعد او کردند بر زهرا(س)وبرحیدر(ع)
سقیفه دور هم گرد آمده حق علی(ع) خوردند
معین شد خلاف گفته طاها کسی دیگر
در بیت علی آتش زدند وبا لگد بر در
بشد زخمی زضربت پهلوی محبوبه داور
میان آن در ودیوار چنان بر فاطمه بگذشت
فدا شد محسنش از ضربه های قنفذ کافر
علی را دست بستند و بسوی مسجدش بردند
همان دستان که روزی کند در از قلعه خیبر
میان کوچه زهرایش زضرب سیلی افتاده
نظر با چشم گریان می کند بر حالت همسر
گذشت این روزها ووعده طاها محقق شد
بیامد زندگی دخترش را لحظه آخر
سفارشهای خود را برعلی بنموده وجان داد
شرر بر قلب فرزندان او زد هجرت مادر
علی غسل وکفن کرده درون قبر بنهادش
دو دستان رسول آمد گرفتی پیکر دختر
شاعر : اسماعیل تقوایی
فاطمیه می کنم یاد مدینه
یاد آن در ،ضربه ی مسمار وسینه
یاد آتش بر در بیت خدایی
یاد مظلومی بانویی حزینه
یاد آن بی حرمتی های فراوان
بر سفارش کرده ی شاه مدینه
یاد آن فریاد ادرک فضه ای که
آمد از حلقوم یاس بی قرینه
یاد کوچه یاد آن دست حرامی
صورت نیلی شده از روی کینه
یاد مولا حیدر ودستان بسته
یاد اشکش از غم بازو وسینه
یاد زهرا یاد آن غسل شبانه
گریه طفلان با سنی کمینه
فاطمیه اول غمهای زینب
فاطمیه کربلا را شد زمینه
شاعر : اسماعیل تقوایی