کاروان آل ا.. در شام

شام بود وروز زینب شام بود
ازدحام مردمی بدنام بود

شام بود وطعنه های ناسزا
تلخ از جور زمانش کام بود

شام بود وشامی وجشن وسرور
نقل بزمش سنگ از هر بام بود

شام بود واشک آل مصطفی
تسلیت بر سو گشان دشنام بود

شام بود ورفتن از کوی یهود
این بر آنها بدترین اقدام بود

شام بود وتازیانه بر یتیم
بر یتیمان بدترین فرجام بود

شام بود واشک سرها روی نی
اشک بهر ناله ی ارحام بود

شام بود وسختی زین العباد
ورد لبهایش همه الشام بود

شام بود ودیده ی نامحرمان
زینب از این روی نا آرام بود

شام بود ومجلس بزم وشراب
آل حق را بدترین هنگام بود

شام بود وسر میان تشت زر
خیزران با ناله ها همگام بود

شام بود ودخت مظلوم حسین
بعد خوابی سخت بی آرام بود

شام بودوشد رقیه میزبان
راس بابا بهر او انعام بود

شام بود وآخرین شب بهر او
راحت از هجران واز آلام بود

شاعر:اسماعیل تقوایی




شهادت امام سجاد تسلیت باد

چه داغها که ندیدم چه رنجها نکشیدم
میان بستر بیماریم زغصه خمیدم

توان نبود به پیکر روم به یاری بابا
دمی که داد غریبی زسوی او بشنیدم

چه سخت بود شنیدم صدای ناله عمه
در آن زمان که جدا گشت راس باب شهیدم

ز ناتوانی خود در زمان حمله به خیمه
عرق شدم،زخجالت به روی خاک چکیدم

به شام روز دهم در میان خیمه  ی سوزان
نماز خوف بخواندم زخوف خصم پلیدم

به روی ناقه عریان فتاده در غل وزنجیر
نخست طعم اسارت ،به عمر خویش چشیدم

چه روزهای تباهی به شام قسمت ما شد
که من زمانه سختی چو آن زمانه ندیدم

هر آنچه سختی دوران هر آنچه آمده بر سر
چو بوده در ره یزدان به جان خویش خریدم

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
آقا بیا

آقا قسم به حضرت زهرا ظهور کن
دنیای ظلمت همه را غرق نور کن

ما منتظر دیده به راه تو دوختیم
لطفی به مانما واز این ره عبور کن

دیگر بس است غیبت تو یابن فاطمه
منت گذار برهمه قصد حضور کن

ای صاحب زمین وزمان مهدیا بیا
دلهای شیعه غرق غرور وسرور کن

در انتظار عدل تو مظلومها، بیا
فکری برای منتظران صبور کن

آقا بیا نشان بده مخفی مزار را
با شیعیان خود غم مادر مرور کن

شاعر : اسماعیل تقوایی
ای ترامپ

سخت افسارت گسستی ای ترامپ
آدمیت را نهستی ای ترامپ

ازدهانت گنده تر گفتی سخن
بی گمان در حال مستی ای ترامپ

حرفهای تو نبود از روی عقل
تو مگر دیوانه هستی ای ترامپ

خار چشم تو سپاه ما بود
کور سوی آن تو جستی ای ترامپ

دست کم بگرفته ای ایرانیان
روبروشان در شکستی ای ترامپ

صحبت تحریم باما میکنی
دل به اوهامت ببستی ای ترامپ

نمره ی جغرافیایت صفر شد
بر عرب آلات دستی ای ترامپ

ملت ما در ترور قربانی است
در ترور استاد هستی ای ترامپ

شیطنت ها در جهان کار شماست
تو خودت شیطان پرستی ای ترامپ

در مصافت با همه ایرانیان
سخت تو بی پا ودستی ای ترامپ

درس ها دادی به خالی بندها
زین جهت تو چیره دستی ای ترامپ

شاعر:اسماعیل تقوایی





دیر راهب

بود دیری در ره کوفه به شام
عیسوی راهب در آن کرده مقام

در غروبی گوشش آمد ولوله
دید آنجا آمده یک قافله

پیش روی قافله سرها به نی
خستگانی بی رمق، ره کرده طی

رفت خورشید وچو وقت شام شد
قافله در آن مکان آرام شد

نیمه شب راهب عجایب چیز دید
از سری ساطع بود نوری شدید

گفت راهب،مردمان این سرزکیست
پاسخ آمد کز حسین بن علیست

مادر او دخت پیغمبر ز ماست
کشته ایم اورا سرش برنیزه هاست

گفت الحق که شما قومی بدید
مسلمید وسبط پیغمبر کشید

گر کسی فرزند عیسی داشتیم
او بروی چشم خود بگذاشتیم

داد درهم ها که تا امکان شود
یک شبی سر پیش او مهمان شود

با گلابش شست وپیش رو گذاشت
بذر عشقش را درون قلب کاشت

اشک ریزان کرد با او گفتگو
گفت جانا از خودت با من بگو

گفت راهب،نام من باشد حسین
بر رسول ا..بودم نور عین

بوده ام فرزند حیدر،مرتضی
نور چشم فاطمه خیرالنسا

درکنارآب کردندم شهید
تشنه لب، مظلوم، چون من کس ندید

مسلمم،مقتول دست مسلمین
مسلمین منحرف از راه دین

اهل بیتم بعد من آزرده اند
کودک وزنها اسیری برده اند

گفتگوها داشت راهب تا سحر
با سری که بود همسان قمر

تا سحر گردیدو شام اتمام شد
بهر راهب شام خوش فرجام شد

راهب ما صبح نصرانی نبود
سر،دری دیگر به روی او گشود

دین راهب بعد از آن اسلام شد
او مسلمان گشته ای خوشنام شد

راهب ما بعد از آن شام شگفت
شد مسلمانی محب اهل بیت

شاعر:اسماعیل تقوایی

خلاصه
یا حسین (ع)

دسته ها : مذهبی
زینب وکوفه

حسینا در فراقت بیقرارم
برفتی وغم هجر تو دارم

برادر جان بخود میگویم ای کاش
نمی افتاد این وادی گذارم

نمی دانم چگونه زنده هستم
بدون دیدن تو ای نگارم

از عاشورای خونین وای برمن
شده هجر عزیزانم دچارم

برادر بعد تو بر ما جفاشد
سیه شد با هجومی روزگارم

نصیب خیمه هایت گشت آتش
عدو با غارتش برده قرارم

جلوگیری زغارت می نمودم
زدشمن تازیانه شد نثارم

نه شرمی بود دشمن را نه رحمی
هنوز از هول آن در اضطرارم

اسیری می روم با کاروانت
جهازی نیست براشتر،سوارم

علی ات گشته میر کاروانت
شفایش خواستم از کردگارم

تنت باشد بروی خاک عریان
سرت بر روی نی ای شهریارم

دعا کن زینبت طاقت بیارد
زسوی رنج وغمها در حصارم

تحمل می کنم رنج اسیری
فراقت برده از کف اختیارم

شدم وارد به شهر بی وفایان
که من دیر آشنای این دیارم

مرا بیگانه پندارند اینان
مرا که دخت صاحب ذوالفقارم

سخنرانی نمودم بهر آنان
نشان دادم به ایشان اقتدارم

توبا قرآن که خواندی از سر نی
بدادی ای گل زهرا قرارم

زبعد افتراق سر زپیکر
به دیدارت بدادی افتخارم

شود آیا در آغوشت بگیرم
ببوسم رویت ای خونین عذارم

شود آیا تسلای رقیه
به دامانم نشینی در کنارم

تنت می گرید ازبهرسر تو
رسان سر را به پیکر گلعذارم

الهی خواهرت زینب بمیرد
کنار قبر تو گردد مزارم

شاعر:اسماعیل تقوایی














خلاصه
زینب سلام ا..علیها وکوفه

ای کوفه شهر بی وفا یادت می آید
می کرد بابایم علی اینجا امیری

یادت می آید از یتیمان وفقیران
می کرد بابای شهیدم دستگیری

یادت می آید احترام مردمت را
هرگه قدم می زد زینب در مسیری

یادت بیاور از علی وآل طاها
از خطبه های آن ابرمرد دلیری

اینک چه رخ داده که اولاد امیرت
در کوفه مهمانند با حال اسیری

با ما غریبی می کنی افسوس افسوس
ای آشنای بی وفا خیلی حقیری

یادت میاید نامه های مردمانت
تا از حسینم سویتان آمد سفیری

یادت میاید با سفیر او چه کردید
تنها بماند او بین افراد شریری

یادت بیاور کوفه ای شهر خیانت
بر جنگ ما آمد زتو خیل کثیری

این ننگ باشد تا ابد پیشانی تو
ای کاش از این ننگ تو آتش بگیری

با دست مردانت ز اولاد پیمبر
بر خاک وحون افتاد جمع بی نظیری

ای کوفه مردانت حسینم را گرفتند
راسش به نیزه رفته چون ماه منیری

ای کوفه گشتی شهره برکید وخیانت
تا روز محشر بی وفایی را شهیری

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه
X