راه پیمایی اربعین

ای شیعه دوباره اربعین آمده است
هنگام سر افرازی دین آمده است

هنگامه به پاکنند عشاق حسین(ع)
نزدیکی قلب مومنین آمده است

در فاصله ی نجف تا کرببلا
پاهای پیاده بر زمین آمده است

در خدمت زوار حسینی هرکس
آماده به وجه بهترین آمده است

برتارک عالمی درخشد این روز
خصم علی(ع) اندر آن حزین آمده است

عشاق مسیر عشق می پیمایند
انگشتر عشق را نگین آمده است

انگشت تحیر به دهان دنیاست
بی مثل نمایش زمین آمده است

هرکس که دراین مسیر پا بگذارد
از عرش برایش آفرین آمده است

از سوی همه به کربلا فریادست
ارباب، برای تو معین آمده است

چشم دل خود را بگشا ره پیما
بینی که امام آخرین آمده است

شعر:اسماعیل تقوایی
 

من دختری از نسل پاک مصطفایم
هستم رقیه دختر خون خدایم

از روز عاشورا دگر بابا ندیدم
چون عمه بر هجر عزیرم مبتلایم

من در مدینه دختری محبوب بودم
اینک ولی با رنج وغمها آشنایم

خوابم همیشه بود بر زانوی بابا
حالا بود سنگ بیابان تکیه گاهم

آغوش اکبر یا عمو آرامشی داشت
چندی بود در حسرت آن لحظه هایم

یادش بخیر آن خانه ی ما در مدینه
در شام اینک ساکن ویرانه هایم

از کوفه تا اینجا اسیری سخت بگذشت
در آرزوی مرگ در شام بلایم

ای وای از جور زمان با عمه زینب
آغوش گرمش کم نموده رنجهایم

هردم بیاید بر لبم امن یجیبی
مضطر به شامم، این بود ذکر دعایم

بشنیده بودم جانگدازی یتیمی
بشنیده ها را دیده از روز بلایم

ای کاش پیش از مرگ،بابا راببینم
مشتاق دیدار رخ آن مه لقایم

در خواب دیدم آمده بابا کنارم
رویای من باشد دلیل اشکهایم

بس گریه کردم از سوی قصریزیدی
راس پدر آورده شد اینجا برایم

درد دلم را با پدر آغاز کردم
با او بگفتم قصه های غصه هایم

از بعد دیدارش ندارم آرزویی
خواهم که جانم را فدای او نمایم

شاعر : اسماعیل تقوایی

رقیه بنت الحسین

گیسوانم فرش زیر پای بابا می کنم
بهر استقبال از او خود را مهیا می کنم

گر کند لطف وگذارد پای در ویرانه ام
سر به گوشش می نهم تا صبح نجوا می کنم

می نشینم روبرویش خیره تا صبح سحر
قامت زیبای بابا را تماشا می کنم

سخت بگذشته ست بی او روزگار دخترش
سر بزانویش نهاده درد دلها می کنم

گرچه در آغوش عمه بوی او حس میشود
لیک آغوش پر از مهرش تقاضا می کنم

او مسیحای منست واز برای مرهمش
زخمهای پیکرم بهرش هویدا می کنم

گر بیاید ناله وزاری به پایان می رسد
بازهم گلخنده را بر لب شکوفا می کنم

گویمش بابا کجا بودی اسیری رفته ام
روزها باشد که با غمها مدارا می کنم

عمه ام زینب بلاکش بوده در این قافله
آه او با ناله ام همواره سودا می کنم

چون بود دنیای من بابا،زبعد دیدنش
آرزویی نیست دیگر، ترک دنیا می کنم

شعر:اسماعیل تقوایی
یا رقیه بنت الحسین(س)

بیا تادختر شامی بفهمد من پدر دارم
بیا تا آید وبیند تورا امشب به بردارم

ترا در خواب دیدم شادمان بودم در آغوشت
شدم بیدار وگریان خاطراتت را بسر دارم

زبعد رفتنت خیری زاین دنیا ندیدم من
سه ساله هستم اما از جهان قصد سفر دارم

حواله شد مرا سیلی هرآن نام ترا بردم
دگر از بردن نام نکوی تو حذر دارم

اگر بینی مرا یادی کنی از مادرت زهرا
رخ نیلی، زشلاق عدو برخود اثر دارم

به مژگانم زنم جارو زمین کنج ویرانه
برای آب پاشی اشک از چشمان تر دارم

تسلای دل عمه سکوت خویش می خواهم
بود از دست من خارج، تلاش بی ثمر دارم

میسر می شود خاموشی ام با دیدن رویت
یتیمم، حسرت دیدار آن قرص قمر دارم

شود چشمان من از گریه همچون دیده یعقوب
بیا ای یوسف زهرا که بر راهت نظر دارم

شعر:اسماعیل تقوایی




خلاصه
اول ماه صفر روز ورود اهل بیت به شام

شام یعنی خطه ی نامردمان
شادمانی در عزای دیگران

شام یعنی قصه ی یک قافله
سوی آنها سوگ وآنسو هلهله

شام یعنی خنده ها در ازدحام
بر حریم مصطفی چشم حرام

شام یعنی سوز دلهای کباب
بستن دست اسیران با طناب

شام یعنی زینب وتلخی کام
سنگ باران کردنش از روی بام

شام یعنی راس خوبان روی نی
همره این قافله ره کرده طی

شام یعنی طعنه های جاهلی
بر علی بن الحسین بن العلی

شام یعنی زخم غل بر دوش او
شام یعنی ناله ی خاموش او

شام یعنی منتهای کار زشت
کوچه گردانی برای اهل بیت

شام یعنی مرکز نسلی پلید
شام یعنی خیزران دست یزید

شام یعنی محفل بزم شراب
پیش روی اهل بیت بوتراب

شام یعنی دختری ویران نشین
داغ شامی ها به قلب اهل دین

شام یعنی زینب وگویندگی
ازبرای شام سرافکندگی

شام آغازی برای اربعین
وصل سر برپیکر مولای دین


شاعر : اسماعیل تقوایی
 
یا مهدی...ادرکنی

گل نرگس ز زمانی که شکوفا شده است
عالمی را سبب عشق به فردا شده است

از زمانی که زمان دیده برویش انداخت
عقل را داده زکف،واله وشیدا شده است

او که ابن حسن ونرجس رومی باشد
حجت آخر حق هست که پیدا شده است

همچو موسی به پی اش آمده فرعون زمان
زین جهت چاره ی او غیبت کبرا شده است

از زمانی که پس پرده ی غیبت رفته
نظری بر رخ ماهش چو رویا شده است

سالها ذکر لب منتظران العجل است
جمعه ها ندبه زسوی همه نجوا شده است

کاش تا سر نشده عمر سراپا گنهم
بینم آن غایب از انظار،هویدا شده است

کاش بینیم که او آمده و سردار
سپه جیش خداوند توانا شده است

شاعر:اسماعیل تقوایی
خلاصه
یا رقیه بنت الحسین (س)
رقیه کنج ویران با تنی تبدار می گرید
کنارش عمه اش زینب به یاد یار می گرید

به رویا دیده بابا را، به یاد خواب شیرینش
دلش تنگ پدر گشته شده بیدار می گرید

هرآنکس ساکن ویرانسرا باشد بود نالان
به دورش حلقه بسته دیده اش خونبار
می گرید

به یاد دختر آید خاطرات قبل عاشورا
زبابا و عمو یاد آیدش رخسار می گرید

به یاد آرد آغوش علی اکبر گل لیلا
به یاد اصغر آن نو غنچه ی گلزار می گرید

به یاد آرد مدینه،عزت آل پیمبر را
کنون از سختی دوران کج رفتار می گرید

به یاد آرد غروب غارت واز هول خصم دون
دویدنها بروی خاک ناهموار، می گرید

چو می آرند بهرش آن سر خونین بابایش
زبان بگرفته گوید درد دل بسیار می گرید

سر بابا گذارد روی سینه ناله ها دارد
به یاد پیکر بی سر به حالی زار می گرید

کنون که دیده بابا را، ندارد آرزو دیگر
دگر از زندگانی اش شده بیزار میگرید

سه ساله ساکت است وروح او پیوسته بر بابا
زند بر سر کنارش زینب وبسیار می گرید

شعر:اسماعیل تقوایی
زینب(س)وشام
زینب بی غمگسارم یا حسین
درد هجرانت دچارم یا حسین

می روم منزل به منزل سوی شام
راه دیگر من ندارم یا حسین

هر فرود وهر فرازم با توام
روی نی باشی قرارم یا حسین

قاری امن یجیبم روز وشب
دائمادر اضطرارم یا حسین

روز ها بگذشته برمن،سالها
پیر از این روزگارم یا حسین

شام شهر دشمنان مرتضاست
پای در آن،چون گذارم یا حسین

من شنیدم شهر آذین بسته اند
دل غمین واشکبارم یا حسین

سنگها آماده روی بامهاست
سر شکسته داغدارم یا حسین

کوچه گردی بهر آل مصطفی
مرگ خود را خواستارم یا حسین

خیزران وآن لب ودندان تو
دست بسته،شرمسارم یاحسین

گر شود منما به ویرانه گذر
تا نمیرد گلعذارم یا حسین

شعر:اسماعیل تقوایی

از بعد عاشورا چه تنها مانده ام من
در کار خود با این جهان وا مانده ام من

این غم همیشه باعث آزار من بود
از کاروان شاهدان جا مانده ام من

بیماریم شد مانعی بهر شهادت
سرگشته این مدت به دنیا مانده ام من

اشکم همیشه جاری از آن خاطرات است
در روز وشبها غرق آنها مانده ام من

با یاد بابای غربب وسر جدایم
با داغ اکبر جان لیلا مانده ام من

هردم که یاد آرم لبان خشک اصغر
انگار در داغی صحرا مانده ام من

با یاد شبهای اسارت،کوفه وشام
بیدار وگریان طول شبها مانده‌ام من

هر روز وشب بودم به سودای شهادت
گر مانده‌ام با این تقاضا مانده ام من

فزت ورب الکعبه ای زهر هلاهل
از بهر وصل حق مهیا مانده ام من

شعر :اسماعیل تقوایی
X