برده ای دل را زمن حقا که نیکو دل بری
بیدلم من، دل به من ده ای نگار خاوری
سحر کرده جان ودل را جادوی چشمان تو
ساحران مبهوت از این شیوه افسونگری
آتش عشقت گرفته جمله سرتاپای من
مرغ ققنوسم زدی بر پروبالم آذری
معدن حسنی و عیبی را نمی بینم به تو
در جواهرخانه ی هستی تو زیبا گوهری
لیلی مهروی من هستی و من مجنون تو
این جنونم رفع گردد با وصالت ای پری
گر وفایم را تو پاسخ با جفا کاری دهی
می سپارم برخدا تا او نماید داوری
اسماعیل تقوایی

X