سیرم از این زندگانی کاش بابایم بیاید
کاش آید تا رقیه عقده ها از دل گشاید
کاش آید تا بگیرد دختر خود را در آغوش
بیش از این گرد یتیمی بر سردختر نشاید
کاش آید تازیانه از کف دشمن بگیرد
کاش آید تا کمی هم عمه را یاری نماید

ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی

کاش آیی با خود آری مرحمی بر زخمهایم
آیی وبینی برایت دختری زهرا(س) نمایم
کاش آیی هدیه بر من تو لباسی تازه آری
روزهایی با لباس پاره اندر کوچه هایم
گفته بودم گر بیایی سر به زانویت گذارم
حال باید من سر بی تن گذارم روی پایم

ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی

من به قربان سر تو پس کجا شد پیکر تو
سر زدی با سر مرا بوسه زنم بر حنجر تو
بین که بابا جان کبودم همچو زهرا در مدینه
من رهین منتم بابا به زینب خواهر تو
اف بر این زندگانی بعد تو بابای خوبم
کن دعا تا که بمیرد در خرابه دختر تو

ای پدر جانم کجایی مردم از داغ جدایی



X