کشتی عشقم به دریای دلت پهلو گرفت
بهراستادن مدد زان طره ی گیسو گرفت
چشم تو فانوس دریا شد برایم رهنما
ناخدا چون دید سمت ساحل ابرو گرفت
دیده بان کشتی دل خال هندویت بدید
لب مهیا ی شکارش راه بر آن سو گرفت
دزد دریایی دل قصد دلت را کرده بود
یکه سردار دل من راه را بر او گرفت
عاقبت دل را به تودادم مرا دلبر شدی
اینهمه لشگر کشی پایان بس نیکو گرفت
اسماعیل تقوایی
X