روی ماه تو مرا خیره نگه می دارد
خیرگی شوق وصال تو به دل می آرد
مات می مانم ویکدم مژه برهم نزنم
اشک حسرت نگر ازدیده من می بارد
گر که لبخند زنی بر من مسکین یکدم
خنده ات بذر امیدی به دلم می کارد
این همه عرض ارادت زمن و درپاسخ
باز بی میلی تو قلب مرا آزارد
یارب این دلبر جانانه ما رحمی ده
تا دمی منع وصالش زمیان بردارد
اسماعیل تقوایی

X