فراق
صنما بیا وبنما نظری به حال زارم
بنگر زهجر رویت،به چه حالتی دچارم
زبرم فرار کردی چو غزال تیز پایی
شده ای تو غافل از این،که نموده ای شکارم
به فراق توست دنیا،زبرای من چو زندان
تو بیا زروی لطفی،برهان از این حصارم
زدمی که با نگاهی شده ام خمار چشمت
به میان جمع مردم همه رفته اعتبارم
ززمان رفتن تو شده زندگی خزانی
به اشاره ات خزانم، بشود چو نو بهارم
به گه حیات من گر، نشود نصیب وصلت
کرمی نما ویکدم تو بیا سر مزارم
شعر:اسماعیل تقوایی

X