شام غریبان

شد شمر ز قتلگه برون، فهمیدم
آمد بسرم از آنچه می ترسیدم

با رفتن او به جستجویت رفتم
دیدم تن بی سر ترا نالیدم

در قتلگهت قرار من رفت زدست
رو سوی مدینه بی امان گرییدم

درد دل من زحد فزون شد وقتی
انگشت بریده ات برادر دیدم

جای رخ چون مهت عزیز زهرا
خونین رگ گردن ترا بوسیدم

تو گرمی جان من به دنیا بودی
برخیز بتاب بر من ای خورشیدم

از بعد تو شد هجوم بر اهل حرم
صد طعنه زدشمنان تو بشنیدم

آتش بزدند خیمه های حرمت
باران شدم وبه خیمه ها باریدم

جان پسرت علی بیفتاد خطر
مردانه برای حفظ او جنگیدم

در یاری کودکان وزنهای حرم
بر طبق سفارشات تو کوشیدم

ای کاش به زیر نعل مرکبهاشان
جای تن بی سر تو می خوابیدم

با اینکه مرا تو داده بودی خبرش
صحبت زاسارت آمدو ترسیدم

سخت است اسارتم ولیکن باشد
همراهی تو زروی نی امیدم

شاعر : اسماعیل تقوایی
 

X