آمده ام به کربلا خاک تو را بسر کنم
خیمه غم بپا کنم جن وملک خبر کنم
آمده ام که گویمت شرح سفر عزیز جان
سنگ صبور من شوی غم زدلم بدر کنم
شدم اسیر دشمنت کوفه وشام رفته ام
آمده ام که صحبت از خم شدن کمر کنم
خیز ببین که در سرم موی سیه نمانده است
آمده ام کنار تو باقی عمر سر کنم
شرم کنم که گویمت رقیه در خرابه ماند
چگونه ذکر حال آن دختر محتضر کنم
از آن دمی که آمدم دوباره من به کربلا
به یاد روز واقعه دیده ز اشک تر کنم
یاد ابوالفضل وعلی،قاسم وعون وجعفرم
یاد به خون تپیدن غنچه ی نو ثمر کنم
یاد سر بریده ات خنجر خونی عدو
یاد خیام سوخته کودک بی پدر کنم
حال که هجر بین ما گشته تمام ای حسین
کاش شود کنار تو جان زتنم بدر کنم
شعر:اسماعیل تقوایی
آمد بر تو خواهر
بعد از چهل شب وروز آمد بر تو خواهر
گر زینبت ببینی نشناسی ام برادر
قدم خمیده گشته،مویم سپید ودل خون
هر روز این چهل روز بودم غمین ومضطر
درد فراق یکسو،یکسو غم اسارت
بر قلب خواهر تو هر لحظه بوده آذر
در پیش کاروانم راس تو روی نیزه
همراهیم نموده تابنده همچو گوهر
درشام جان به لب شد غمدیده زینب تو
بی حر متی به ما شد از سوی قوم کافر
باز آمدم به اینجا جایی که کشته گشته
عباس، عون وجعفر،قاسم علی اکبر
باز آمدم به جایی کاینجا به پیش چشمم
بر گردن تو بگذاشت، شمر لعین،خنجر
خیز ای عزیز زهرا آورده ام سرت را
تا بیش از این نماند این سر جدا زپیکر
خاک مزارت ای جان بر رو و سر بریزم
تا که شفا بگیرم زین تربت معطر
شرمنده ام، رقیه،مانده به کنج ویران
بر دختر سه ساله گشته خرابه سنگر
ای کاش روی قبرت جانم زتن در آید
طاقت دگر ندارم دوریت ای برادر
شاعر : اسماعیل تقوایی