یکی از امتیازات امام دهمکه جلوه های آن بر اساس مشاهدات اصحاب امام علیه السلام در زندگانی آن حضرت وجود دارد، آگاهی کامل از همه ی زبان های معاصر خویش است.
امام هادی علیه السلام مثلسایر امامان بر همه ی زبانهای دنیا تسلط کامل داشته اند. امام در گفتگویی با عموم مردم، سخنان هر انسانی با هر زبانی را به درستی متوجه شده و بدون نیاز به مترجم پاسخ او را به زبان خودش داده اند. در اینجا تنها تعدادی از این گفتگوهای آن امام بزرگوار برای روشن شدن این حقیقت بیان می شود...
مرحوم قطب الدّین راوندى و ابوحمزه طوسى به نقل از ابوهاشم جعفرى حکایت می کند:
روزى از روزها به محضر مبارک حضرت ابوالحسن هادى صلوات اللّه علیه وارد شدم و پس از عرض سلام نشستم .
پس از گذشت لحظاتى ، حضرت با من به زبان هندى صحبت فرمود؛ ولى من نتوانستم پاسخ فرمایشات وى را بدهم، چون به زبان هندى آشنا نبودم .
درهمین اثناء، متوجّه شدم که ظرفى پُر از سنگ ریزه در کنار امام علیه السلامقرار دارد، حضرت یکى از آن ریگ ها را برداشت و درون دهان مبارکش نهاد و آنرا مقدارى مکید و سپس همان ریگ را به من عطا نمود و فرمود داخل دهان خود بگذار.
دستورحضرت ، آن ریگ را داخل دهان خود نهادم و قبل از آن که از محضر شریف آن حضرت مرخّص شوم ، حالتى را در خود احساس کردم ، مثل این که مى توانم غیر ازعربى هم سخن بگویم و در همان موقع به هفتاد و سه زبان ، سخن گفتن را فرا گرفتم که یکى از آن ها زبان هندى بود.
الخرایجو الجرائح، ج 2، ص 673، ح 3؛ الثّاقب فى المناقب ، ص 532، ح 467؛ بحارالانوار، ج 50، ص 138، ح 32؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 409.
«علی بن مهزیار» گفتهاست: به محضر امام علی النقی علیه السلام شرفیاب شدم و امام به فارسی با من سخن گفتند. روزی غلام خود را خدمت امام فرستادم. اوکه سقلابی بود، در هنگام بازگشت بسیار شگفت زده بود، پرسیدم: چه خبر شده است؟
گفت:چگونه شگفت زده نشوم! امام هادی علیه السلام پیوسته به زبان سقلابی ( اسلاوی) همانند یکی از خود ما سخن می گفت، به گونه ای که تصور کردم او سقلابی است و در آنجا بزرگ شده است.
همان، ج 50، ص 130؛ بصائرالدرجات، صص 249-333.
ابوهاشم جعفری نیز گفته است من با متطیب در محضر امام علی بن محمد النقی علیه السلام به فارسیسخن گفتم. امام روی به من نموده و با تبسم فرمود:
گمان می کنی غیر از تو کسی فارسی را به خوبی نمی داند؟
متطیب به امام عرض کرد: جانم فدای شما باد! شما فارسی را خوب می دانید؟
امام پاسخ دادند: آری.
بحارالانوار، ج50، صص 136-137.
وی
همچنین گفته است: درمحضر امام هادی علیه السلام بودم، غلامی در خدمت امام
بود. من با او فارسی سخن گفتم و او نفهمید. امام سخنم را به عربی برگرداندهو به اطلاع او رساندند.
همان، ج50، ص137؛ بصائرالدرجات، ص338.
ابوهاشم جعفری گفته است: درمدینه، امام علی النقی علیه السلام با «بغا» از نگهبانان متوکل عباسی که ترک زبان بود، به ترکی سخن گفتند. وی از اسب پیاده شد و جای اثر پای اسبامام را بوسید. او را قسم داده و خواستم از سخنان امام به من خبر دهد.
بغا پرسید: هذا نبیّ؟ این شخص پیامبر است؟
گفتم: پیامبر نیست...
گفت: او مرا با نامی که در سرزمین های ترک نشین در کودکی صدا می زدند و هیچ کس تا امروز از آن خبر نداشت صدا زد!
بحارالانوار، ج 50، ص 124.
سلام
درروز 5 اسفند سال 1284 شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریهکنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنهابرخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمانحسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرمو صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت.
مرحومحاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در
صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود
ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیکشدن به آن خیمه ها را نمی دهد. ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر
شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها
کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود.
مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این
همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک،حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و
دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه
نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از
شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود
به گونه ای که هر سخنی که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای راگریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و
داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیزاثبات می کند.
سرانجام در شب نهم دی ماه سال 1339 شمسی مصادف با
پانزدهم رجب سال 1380 قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می
بیند با گفتن مکرر »آقام گلدی ، آقام گلدی«
روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، درکنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری (قبرستان
نو) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد.
منبع:کتاب رسول ترک مولف:محمد حسین سیف اللهی
علی آن شیر خدا شاه عرب ------------------ الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است ---------------- دل شب محرم سر الله است
شب شنفته ست مناجات علی ----------- جوشش چشمهی عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب ---------------------- روی بر سینه دیوار خراب
قلعه بانی که به قصر افلاک --------------------- سر دهد نالهی زندانیِ خاک
اشکباری که چو شمع بیزار---------------------- میفشاند زر و می گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید ----------------------------- در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر آویزهی گوش ------------------- مسجد کوفه هنوزش مدهوش
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
فجر تا سینهی آفاق شکافت ------------------ چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب ---------------------- میبرد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش ----------------- میکشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سر جلی -------------------- نشد افشا که علی بود علی
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
شاهبازی که به بال و پر راز ---------------------------- میکند در ابدیت پرواز
عشقبازی که هم آغوش خطر ------------------------- خُفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر---------------------------- حلقهی در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در --------------------------- که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو ---------------- زینبش دست به دامان که مرو
شال میبست و ندایی مبهم ----------------------- که کمربند شهادت محکم
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
پیشوایی که ز شوق دیدار -------------------------- می کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق -------------------------- سر به محراب عبادت منشق
میزندپس لب او کاسهی شیر ---------------- میکند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست ----------- تو خدایی مگر ای دشمن دوست
شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی
در جهانی همه شور و همه شر --------------------- ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر
کفن از گریهی غسّال خجل --------------------------- پیرهن از رخ وَصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی --------------------- جان عالم به فدای تو علی
استاد شهریار