یواش یواش داره بوی خوشش به مشام میرسه..
بوی عطری که دل شیعیان با اون مست میشه..
بوی عطری که دشمنان ولایت رو که به استشمام بوهایی جهنمی عادت دارند فراری میده..
بوی عید بزرگ خدا.... بوی غدیر
غدیری که سند محکم شیعه برای اثبات ولایت آقا امیرالمومنین علی علیه السلامه....
پس بیابید تا اونروز ازین عطر به خودمون بزنیم وتا می تونیم
انتشارش بدیم..
تبریک به همه شیعه ها بخصوص اولاد پیغمبر

می رسد بر مشام بوی غدیر

مرغ دل پر زند بسوی غدیر

دل شود شاد ومست می گردد

چون خورد جرعه از سبوی غدیر

عرشیان هم به عرش حق بودند

سالهایی در آرزوی غدیر

هجدهم از مه خدایی حج

گشت هنگام گفتگوی غدیر

حج پایانی پیمبر(ص) بود

کاروان رفت سمت وسوی غدیر

جمع گشتند پیروان رسول

همگی در میان کوی غدیر

امر خق را بیان نمود رسول

کرد اعلام به چارسوی غدیر

که علی(ع)بعد من بود مولا

شد علی وار رنگ وبوی غدیر

زآنزمان افتخار شیعه بود

سند محکم نکوی غدیر

دوستدار علی گرفته بسی

آبروها زآبروی غدیر

کل اعیاد مسلمین یکسو

یکطرف عید تازه روی غدیر

تا ابد شرمسار حق باشد

دشمن مرتضی،عدوی غدیر

هرچه خواهی بخواه در این روز

بدهد حق به آبروی غدیر

شاعر:اسماعیل تقوایی
سلام

قابل توجه نادانهایی که به حجاج شهید در منا در باره رفتنشان به حج خرده می گیرند:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ کَفَرُواْ وَقَالُواْ لإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُواْ فِی الأَرْضِ أَوْ کَانُواْ غُزًّى لَّوْ کَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِیَجْعَلَ اللّهُ ذَلِکَ حَسْرَةً فِی قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ یُحْیِی وَیُمِیتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ: اى کسانى که ایمان آورده‏‌اید همچون کسانى نباشید که کفر ورزیدند و به برادرانشان هنگامى که به سفر رفته [و در سفر مردند] و یا جهادگر شدند [و کشته شدند] گفتند اگر نزد ما [مانده] بودند، نمى‌‏مردند و کشته نمى‏‌شدند [شما چنین سخنانى مگویید] تا خدا آن رادر دل‌هایشان حسرتى قرار دهد و خدا[ست که] زنده مى‏‌کند و مى‏‌میراند و خدا[ست که] به آنچه مى‏‌کنید بیناست»(آل‌عمران، 156).
دسته ها : مذهبی

یکی از امتیازات امام دهمکه جلوه های آن بر اساس مشاهدات اصحاب امام علیه السلام در زندگانی آن حضرت وجود دارد، آگاهی کامل از همه ی زبان های معاصر خویش است.

امام هادی علیه السلام مثلسایر امامان بر همه ی زبانهای دنیا تسلط کامل داشته اند. امام در گفتگویی با عموم مردم، سخنان هر انسانی با هر زبانی را به درستی متوجه شده و بدون نیاز به مترجم پاسخ او را به زبان خودش داده اند. در اینجا تنها تعدادی از این گفتگوهای آن امام بزرگوار برای روشن شدن این حقیقت بیان می شود...

 

هفتاد و سه زبان

مرحوم قطب الدّین راوندى و ابوحمزه طوسى به نقل از ابوهاشم جعفرى حکایت می کند:

روزى از روزها به محضر مبارک حضرت ابوالحسن هادى صلوات اللّه علیه وارد شدم و پس از عرض سلام نشستم .

پس از گذشت لحظاتى ، حضرت با من به زبان هندى صحبت فرمود؛ ولى من نتوانستم پاسخ فرمایشات وى را بدهم، چون به زبان هندى آشنا نبودم .

درهمین اثناء، متوجّه شدم که ظرفى پُر از سنگ ریزه در کنار امام علیه السلامقرار دارد، حضرت یکى از آن ریگ ها را برداشت و درون دهان مبارکش نهاد و آنرا مقدارى مکید و سپس همان ریگ را به من عطا نمود و فرمود داخل دهان خود بگذار.

دستورحضرت ، آن ریگ را داخل دهان خود نهادم و قبل از آن که از محضر شریف آن حضرت مرخّص شوم ، حالتى را در خود احساس کردم ، مثل این که مى توانم غیر ازعربى هم سخن بگویم و در همان موقع به هفتاد و سه زبان ، سخن گفتن را فرا گرفتم که یکى از آن ها زبان هندى بود.

الخرایجو الجرائح، ج 2، ص 673، ح 3؛ الثّاقب فى المناقب ، ص 532، ح 467؛ بحارالانوار، ج 50، ص 138، ح 32؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 409.

 

زبان فارسی و اسلاوی

«علی بن مهزیار» گفتهاست: به محضر امام علی النقی علیه السلام شرفیاب شدم و امام به فارسی با من سخن گفتند. روزی غلام خود را خدمت امام فرستادم.  اوکه سقلابی بود، در هنگام بازگشت بسیار شگفت زده بود، پرسیدم: چه خبر شده است؟

گفت:چگونه شگفت زده نشوم! امام هادی علیه السلام پیوسته به زبان سقلابی ( اسلاوی) همانند یکی از خود ما سخن می گفت، به گونه ای که تصور کردم او سقلابی است و در آنجا بزرگ شده است.

همان، ج 50، ص 130؛ بصائرالدرجات، صص 249-333.

 

ابوهاشم جعفری نیز گفته است من با متطیب در محضر امام علی بن محمد النقی علیه السلام به فارسیسخن گفتم. امام روی به من نموده و با تبسم فرمود:

گمان می کنی غیر از تو کسی فارسی را به خوبی نمی داند؟

متطیب به امام عرض کرد: جانم فدای شما باد! شما فارسی را خوب می دانید؟

امام پاسخ دادند: آری.

بحارالانوار، ج50، صص 136-137.

 

وی همچنین گفته است:  درمحضر امام هادی علیه السلام بودم، غلامی در خدمت امام بود. من با او فارسی سخن گفتم و او نفهمید. امام سخنم را به عربی برگرداندهو به اطلاع او رساندند.

همان، ج50، ص137؛ بصائرالدرجات، ص338.

 

تکلم به زبان ترکی

ابوهاشم جعفری گفته است: درمدینه، امام علی النقی علیه السلام با «بغا» از نگهبانان متوکل عباسی که ترک زبان بود، به ترکی سخن گفتند. وی از اسب پیاده شد و جای اثر پای اسبامام را بوسید. او را قسم داده و خواستم از سخنان امام به من خبر دهد.

بغا پرسید: هذا نبیّ؟ این شخص پیامبر است؟

گفتم: پیامبر نیست...

گفت: او مرا با نامی که در سرزمین های ترک نشین در کودکی صدا می زدند و هیچ کس تا امروز از آن خبر نداشت صدا زد!

بحارالانوار، ج 50، ص 124.

دسته ها :
شاعر:اسماعیل تقوایی
 در پی فاجعه منا و جان باختگان جمعی از حجاج بی گناه در سرزمین امن الهی، "سید محمدصادق آتشی" شعری سروده است که در زیر می خوانیم.

خبری تازه شهر را پر کرد
خبری ناگوار و رقت‌بار
تیتر اصلی حکایت از این داشت
که خیانت دوباره شد تکرار
 
ابتدا روز یازده سپتامبر
سنگ بر زائران حق بستند
همه دیدند نوکران یهود
تا چه حد بی‌مروت و پستند
 
خون آن ماجرا نخشکیده..
باز بر جان مردم افتادند
برده‌های سیاه‌بخت چه خوب
پیش ارباب دم تکان دادند
 
لاشخورهای منطقه امسال
عید را بر همه عزا کردند
کاسه‌لیسان بی‌صفت این بار
جان حجاج را فدا کردند
 
شأن والای خاندان سعود
کمتر از یک مترسک چوبی است
طی این سال‌ها نشان داده
سگ تعلیم‌دیده خوبی است
 
آفتابی دوباره می‌تابد
یخ این قصه آب خواهد شد
شک نکن طبق آیه قرآن
قوم ظالم عذاب خواهد شد
 
عزم طوفان دیگری در ماست
رخش حمله به خائنان زین است
و یدالله فوق ایدیهم
آخر شاهنامه شیرین است
 
در دل شب به گوش خاموشان
ما ندای بلند تکبیریم
از شما گرگ‌ها به زودی زود
انتقامی درست می‌گیریم
 
در مسیر ولایت و قرآن
محکم و استوار می‌مانیم
عید قربان بعد در مکه
پشت مولا نماز می‌خوانیم
نگارا بین که در هجر تو چونم
غم هجران برد سوی جنونم
نباشی پیشم اما یاد چشمت
عجیبا کرده جادو وفسونم
شدم ژولیده ی عشق تو جانا
درونم بدتر از حال برونم
زابر هجر واندوه جدایی
سرشک خون ببارد از عیونم
بگریم زار و هر دم می فرستم
دو صد لعنت بر این بخت نگونم
نگارا بس کن این جور و جفا را
نما یک گوشه ی چشمی کنونم
گرت قصد وصال من نمایی
به جنت می نما یی رهنمونم
اگر جز این کنی رفتار با من
شوی جانا تو گردن گیر خونم
اسماعیل تقوایی

سلام

درروز 5 اسفند سال 1284 شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریهکنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنهابرخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. هرچند رسول آدمی بسیار قلدر و شرور بود ولی اعتقادش به آقاامام حسین (ع) به اندازه ای بود که به او اجازه نمی داد تا از خادمانحسینی (ع) کینه و عقده ای به دل بگیرد و دعوا کند. آن شب نیز مثل شبهای دیگر گذشت. صبح خیلی زود بود و هنوز شهر هیاهوی روزانه خود را شروع نکرده بود که در یکی از خانه ها باز شد و مردی بیرون آمد. از حالتش پیدا بود که برای انجام امری عادی و روزمره نمی رود. او به سوی خانه رسول ترک می رفت. به جلوی درخانه رسید و شروع به در زدن کرد. رسول با شنیدن صدای در، خود را به پشت در رساند و در را باز کرد. پشت در کسی را می دید که به طور ناخودآگاه نمی توانست از او راضی باشد، بله، حاج اکبر ناظم مسئول هیأت دیشبی بود. همان هیأتی که رسول دیگر حق نداشت به آنجا برود. اما برخورد گرمو صمیمی حاج اکبر حکایت از چیز دگیری داشت. بعد از کلی معذرت خواهی، از رسول خواست تا در شبهای آینده در جلسات آنها شرکت کند اما چرا؟ مگر چه شده؟ناظم دیگر بیش از این نمی خواست توضیح دهد ولی اصرار رسول پرده از رازی عجیب برداشت.

مرحومحاج اکبر ناظم در شب گذشته در عالم خواب دیده بود که در شبی تاریک در صحرای کربلاست. او تصمیم می گیرد که به طرف خیمه های امام حسین (ع) برود ولی متوجه می شود که سگی در حال پاسبانی از آنجاست و به هیچ کس اجازه نزدیکشدن به آن خیمه ها را نمی دهد. ناظم زمانی که می خواهد به آنجا نزدیکتر شود، سگ به او حمله می کند. وقتی که می خواهد خود را از چنگال آن سگ رها کند متوجه منظره ای عجیب می شود، بله، چهره آن سگ همان چهره رسول ترک بود. مسئول پاسبانی از خیمه ها ی امام حسین (ع) را رسول ترک برعهده داشت. این همان چیزی بود که در رسول انقلابی عظیم ایجاد کرد و به یکباره از رسول ترک،حربن یزید ریاحی دیگری ساخت. بله، رسول به یکباره اسیر زلف یار شده بود و دیگر هر چه بر زبان می آورد شهد و شکری سوزان بود؛ دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند او از آن روز به بعد یکی از شیداترین و دلسوخته ترین دلداده ها و ارادتمندان به امام حسین (ع) می شود به گونه ای که هر سخنی  که از او درباره آقا بیرون می آمد، هر شنونده ای راگریان و منقلب می ساخت و از این رو به حاج رسول دیوانه شهرت یافت و داستانهای شگفت انگیزی از او نقل می شود که ارادت او را به این خاندان عزیزاثبات می کند.
سرانجام در شب نهم دی ماه سال 1339 شمسی مصادف با پانزدهم رجب سال 1380 قمری درحالی که او حاج اکبر ناظم را بر بالین خود می بیند با گفتن مکرر »آقام گلدی ، آقام گلدی« روح بزرگش از بدنش خارج و به دیار باقی می شتابد. جنازه مطهرش را در قم، درکنار تربت پاک خانم فاطمه معصومه (س) در قبرستان حاج آقای حائری (قبرستان نو) به خاک می سپارند. روحش همنشین ابدی مولایش باد.

منبع:کتاب رسول ترک  مولف:محمد حسین سیف اللهی

دسته ها : مذهبی

علی آن شیر خدا شاه عرب ------------------ الفتی داشته با این دل شب


شب ز اسرار علی آگاه است ---------------- دل شب محرم سر الله است


شب شنفته ست مناجات علی ----------- جوشش چشمه‌ی عشق ازلی


شاه را دیده به نوشینی خواب ---------------------- روی بر سینه دیوار خراب
قلعه بانی که به قصر افلاک --------------------- سر دهد ناله‌ی زندانیِ خاک
اشکباری که چو شمع بیزار---------------------- می‌فشاند زر و می گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید ----------------------------- در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو دُر آویزه‌ی گوش ------------------- مسجد کوفه هنوزش مدهوش


شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی

فجر تا سینه‌ی آفاق شکافت ------------------ چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب ---------------------- می‌برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش ----------------- می‌کشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سر جلی -------------------- نشد افشا که علی بود علی

شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی

شاهبازی که به بال و پر راز ---------------------------- می‌کند در ابدیت پرواز
عشقبازی که هم آغوش خطر ------------------------- خُفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تاثیر---------------------------- حلقه‌ی در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در --------------------------- که علی بگذر و از ما مگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو ---------------- زینبش دست به دامان که مرو
شال می‌بست و ندایی مبهم ----------------------- که کمربند شهادت محکم

شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی

پیشوایی که ز شوق دیدار -------------------------- می کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق -------------------------- سر به محراب عبادت منشق
می‌زندپس لب او کاسه‌ی شیر ---------------- می‌کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست ----------- تو خدایی مگر ای دشمن دوست

شبروان مست ولای تو علی *** جان عالم به فدای تو علی

در جهانی همه شور و همه شر --------------------- ها عَلِیٌ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر
کفن از گریه‌ی غسّال خجل --------------------------- پیرهن از رخ وَصّال خجل
شبروان مست ولای تو علی --------------------- جان عالم به فدای تو علی
 

استاد شهریار

سلام
برد ابراهیم،اسماعیل قربانی کند
فدیه از بهر خدا آن دلبر جانی کند
هستی او بود اسماعیل،او اثبات کرد
بنده باید در ره حق هستی افشانی کند

عید قربان عید اثبات بندگی وبریدن از هرچه غیر خداست برهمه شما عزیزان مبارکباد
فصل تابستان گذشت وفصل پاییزان رسید
سوز گرما رفته وباد خنک مهمان رسید
روزکوته گشته و طول شب افزایش گرفت
موسم بیداری وشب دوره با یاران رسید
برگ ریزان درختان طبیعت آمده
عمر سبزی طبیعت برخط پایان رسید
آمده فصل خزان لیکن بهار علم شد
مهر با آغاز علم آموزیش رخشان رسید
موسم باد خزان وابر وباران آمده
درد بی آبی ما را موقع درمان رسید
قهوه‌ای وزرد رنگ غالب دوران شده
جلوه ای زیبا زنقش اندازی یزدان رسید
خوش بود رفتن به زیر بارش باران وبرگ
بهر شعر شاعران موضوع یک دیوان رسید
سیب پاییزی ونارنگی،گلابی،پرتغال
فصل رونق دادن باغ انارستان رسید
ابتدا مهر و سپس آبان وآخر آذر است
سر بگردانی ببینی فصل زم خندان رسید
اسماعیل تقوایی
X