شاه بیت غزل زندگیم هستی تو
چون ردیفی به غزل آمده بنشستی تو
بی تو ای جان ودلم زندگیم بی معناست
رشته عمر مرا سخت به خود بستی تو
ناز داری وبه جان می خرم آن ناز ترا
بسکه پر ناز شدی جان مرا خستی تو
سوی من مهر ووفا جانب تو جور وجفا
سر پیمان منم ویکسره بشکستی تو
رشته الفت خود با تو گره ها زده ام
لیک هر بار به دندان زده بگسستی تو
چون غزالی جلوی چشم من آیی وروی
ترک من کرده به اغیار بپیوستی تو
هرچه خواهی بکن اما به کمند عشقم
آخر کار به بند آمده در دستی تو

شعر:اسماعیل تقوایی

در رابطه با قیمت جدید برق:

یاد آوری کنم من این حرف را به هر گوش

هر گز نشه فراموش لامپ اضافه خاموش

با قیمت نوی برق  دوزند بر تو پاپوش

بر پا مکن تو پاپوش لامپ اضافه خاموش

گر وقت خواندن قبض سکته زدی تو ناقص

تا ناشدی تو مدهوش لامپ اضافه خاموش

بی اصل صرفه جوئی بالا رود هزینه

خواهی نیاوری جوش لامپ اضافه خاموش

بفروش چلچراغت  تنها چراغ کافیست

بنما بر آن تو منقوش لامپ اضافه خاموش

می کن تو استفاده   از لامپ مصرف کم

با آن نما تو همدوش لامپ اضافه خاموش

ماشین رختشوئی گر که ضعیف گشته

در چاره اش چنین کوش  لامپ اضافه خاموش

این شیوه ی تصاعد در احتساب قیمت

اینسان شود فراموش لامپ اضافه خاموش

اصلا ولش نما برق   بنما تهیه فانوس

گو همصدای بیقوش لامپ اضافه خاموش

کاروانی به شام می آید

چون شکاری به دام می آید

کاروان پر زکودک وزنهاست

جمعشان تلخکام می آید

زینب آن مادر مصیبتها

بین که بی احترام می آید

زحمهای دلش فراوان است

لیک بی التیام می آید

راس خونین عاشقان بر نی

ساکت وبیکلام می آید

غل وزنجیر گردن سجاد

بوی خون بر مشام می آید

بر تماشای آل پیغمبر

شام در ازدحام می آید

شعر گشته بسی چراغانی

صوت شادی مدام می آید

بر سران جدا زپیکرها

سنگ از روی بام می آید

زخم خورده زخیبر وخندق

بهر هر انتقام می آید

بر کنیزی گرفتن طفلی

عربی بی مرام می آید

در خرابه برای دخترکی

طبق از کاخ شام می آید

بعد دیدار با سر بابا

عمر او بی دوام می آید

اسماعیل تقوایی

قافله ی آل خدا وارد شام می شود
سنگ زنی بهر زدن عازم بام می شود
هجر عزیز یکطرف،سختی راه یکطرف
شام به کاروانیان رنج تمام می شود
شادی وهلهله بود کار تمام شامیان
طبل زنی ودف زدن جمله مرام می شود
چشم حرامیان فتد بر سر وروی آل حق
زینت عابدان علی تلخ به کام می شود
کنج خرابه می شود مامن طفلک حسین(ع‏)‎‏
مرغک روح دخترک سوی امام می شود
بزید وچوب خیزران لب مبارک حسین(ع‏)‎‏
باعث اشک زینب آن ،زاده حرام می شود
خطبه حیدری کند زینب خونجگر به شام
بزم شراب شامیان سحر کلام می شود
سرخ رویی زاهل شام فاطمه را طلب کند
بعد دفاع زینب او،شرم تمام می شود
سخنوری به مسجدی لعن حسین می کند‏
به خطبه ی زین العباد سخره ی عام می شود
شیعه چو یاد آورد خاطره های شهر شام
ریزش اشک دیده اش کار مدام می شود

شاعر : اسماعیل تقوایی

شام را بنگر که آذین بسته اند
شامیان بر بامها بنشته اند
شادمانی کرده ودف می زنند
مرد وزن،پیر وجوان دف می زنند
جملگی جمعند دور کاروان
کاروانی از زنان وکودکان
کاروانی که رسولان غمند
چند روزی است غرق ماتمند
ماتم کرببلا،قتل حسین(ع)
ماتم جانسوز شاه عالمین
کاروان اهل بیت مصطفی(ص
چون اسیرانند در شام بلا
حضرت سجاد میر کاروان
در غل وزنجیر گشته نیمه جان
زخم، دوش او ززنجیر ستم
می رود خون جراحت دمبدم
عمه سادات در این کاروان
گشته مضطر از جفای شامیان
پیش چشمانش بود راس حسین
اشک ریزان است بر آن نور عین
سنگها می بارد از هر کوی وبام
از سوی این شامیان بی مرام
سنگ بر راس شهیدان می خورد
زین اصابت قلب زینب می درد
می کندسوزان دل اهل ولا
خاطرات سختی شام بلا

شاعر : اسماعیل تقوایی


چقدر این شعر زیباست:

آتش و آب و آبرو با هم.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.

عهد کردند. هر یکى گم شد. 
با نشانى ز خود. شود پیدا. 

گفت آتش. به هر کجا دود است. 
میتوان یافتن. مرا آنجا. 

آب گفتا. نشان من پیداست. 
هر کجا باغ هست و سبزه بیا. 

آبرو رفت و گوشه اى بگرفت. 
گریه سر داد. گریه اى جانکاه. 

آتش آن حال دید و حیران شد. 
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا. 

گفتش آتش. که گریه ى تو ز چیست ؟
آب گفتا. بگو نشانه   چو ما

آبرو لحظه اى به خویش آمد
دیدگان پاک کرد و کرد نگاه

گفت. محکم مرا نگه دارید
گر شوم گُم نمیشوم پیدا
«رهی معیری


نامش از کودکیم ورد زبانم بودست
قرب درگاه شریفش مرا مقصود است
سالیانی ست غلامی کنم از بهر حسین(ع)
از طریق ره او راه خدا مشهود است
می سراید به عزایش دل من نیک غزل
نام زیباش ردیف غزل من بودست
هر محرم که بپا محفل انسش گردد
رفتن جای دگر پیش دلم مردود است
چایی روضه ی او طعم بهشتی دارد
اشک در مجلس او قدر مرا افزوده ست
افتخار است مرا نوکری هیات او
غم او زنگ گنه را زدلم بزدودست
ازخدا خواسته ام جان بدهم عاشورا
اینچنین مرگ مرا واقعه ای مسعود است

شعر :اسماعیل تقوایی
سلام
امام سجاد (علیه السّلام) به نعمان بن منذر مدائنی فرمودند: در شام، هفتمصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما واردنشده بود.

1- ستمگران در شام، اطراف ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کردند و بر ما حمله نمودند و کعب نیزه به ما می زدند.

۲- سرهای شهدا را در میان هودج های زن های ما قرار دادند، سر پدرم و سر عمویم عباس (علیه السّلام) را در برابر چشم عمه هایم زینب (سلام الله علیها) و ام کلثوم (سلام الله علیها) نگه داشتند و سر برادرم علی اکبر (علیه السّلام) و پسر عمویم قاسم (علیه السّلام) را در برابر چشم سکینه و فاطمه (سلام الله علیها) (خواهرانم) می آوردند و با سرها بازی می کردند و گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم ستوران قرار می گرفت.

۳- زن های شامی از بالای بام ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه ام افتاد، چون دست هایم را به گردن بسته بودند، نتوانستم آن را خاموشکنم، عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.

۴- از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می گفتند: ای مردم بکشید آن ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند.

۵- ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را از در خانه ی یهود و نصاری عبور دادند.

۶- ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها مقدور نساخت.

۷- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب ها از سرما آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن همواره در وحشت و اضطراب به سر می بردیم.

 

پی نوشت:تذکره الشهداء، ص ۴۱
دسته ها :

قرآن کریم می‌فرماید: «عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی أن

تحبوا شیئا و هو شرّ لکم؛ چه بسا چیزی را خوش ندارید، در صورتی که

 برای شما خوب است، و چه بسا چیزی رادوست دارید که برای شما بد

است».سوره بقره آیه 216

 

 آدم وقتی این آیه رو میخونه آرامش پیدا میکنه.این آیه امید رو در مواقع

 سختی در مازنده میکنه.ما باید در مواقع سختی،مشکلات ومصیبتها به خدا

 امید داشته باشیم وبا توکل واقعی منتظر گشایش از طرف خداوند باشیم

وهمیشه این ورد زبونمون باشه:

 

                       در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم 

    لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی (مراد ختم قرآن)در نماز بکردی
صاحبدلی شنید و گفت:اگر نیم نان بخردی و بخفتی بسیار از این فاضلتر بودی
اندرن از طعام خالی دار
تا درو نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی
*گلستان زیبای سعدی
دسته ها : حکایتها
روزی در حدود چهل نفر از زنان قریش، گرد آمده و به حضور علی(ع) رسیدند، گفتند: یا علی، چرا اسلام به مردان اجازه چند زنی داده، اما به زنان اجازه چند شوهری نداده است؟
آیا این امر یک تبعیض ناروا نیست؟
علی(ع) دستور داد: ظرفهای کوچکی از آب آوردند و هر یک از آنها را به‌دست یکی از زنان داد، سپس دستور داد همه آن ظرفها را در ظرف بزرگی که وسط مجلس گذاشته بود خالی کنند.
دستور اطاعت شد، آنگاه فرمود: اکنون هر یک از شما دو مرتبه ظرف خود را از آب پر کنید، اما باید هر کدام از شما عین همان آبی که در ظرف خود داشته بردارد.
گفتند: این چگونه ممکن است؟ آبها با یکدیگر ممزوج شده ‌اند و تشخیص آنها ممکن نیست.
علی(ع) فرمود: اگر یک زن چند شوهر داشته باشد، خواه ناخواه با همه آنها همبستر می‌شود و بعد آبستن می‌گردد، چگونه می‌توان تشخیص داد که فرزندی که بدنیا آمده است از نسل کدام شوهر است.(نظام حقوق زن در اسلام-شهبد مطهری)
دسته ها :
X