باز دوباره انتخابات شد
نوبت بازی کیش ومات شد
کاندیداها ازچپ وراست اومدند
دائم می گن ما خوبیم اونا بدند
هرکی میاد قول جدیدی می ده
قولی که هیچ کس تا به حال ندیده
یکی میگه حق همه بامردمه
یکی میگه درپیش دین این گمه
صحبت ازمردم ودین یه حرفه
منافع حزبی فقط می صرفه
یادش بخیر وقتی امام مابود
حرف وعمل کی همیشه جدابود
همش می گفت فروکنین گوشتون
زی طلبه نشه فراموشتون
همش می گفت مردم ولی نعمتن
راحت باشن دولتی ها راحتن
اما صدافسوس که زما جداشد
مردخدا عازم سوی خدا شد
جانشینش مثل خودش خدایی
دائم میگه حرفای مرتضایی
اما گوش بالایی هاکرشده
یا یکی دروازه یکی درشده
خدا به اوناگوش خوب عطاکن
مردمو ازناراحتی رهاکن
اسماعیل تقوایی
امروز امیر در میخانه توئی تو
فریاد رس این دل دیوانه توئی تو

مرغ دل ما را ، که به کس رام نگردد
آرام توئی دام توئی دانه توئی تو

آن مهر درخشان که به هر صبح دهد تاب
از روزن این خانه به کاشانه توئی تو

آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگاه
بشمرد با سبحه صد دانه توئی تو

آن باده که شاهد به خرابات مغان نیز
پیمود به جام و خم و پیمانه توئی تو

آن غل که ز زنجیر سر زلف نهادند
بر پای دل عاقل و دیوانه توئی تو

ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجی که نهان است به ویرانه توئی تو

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه توئی تو

بسیار بگوییم و چه بسیار بگفتیم
کس نیست به غیر از تو در این خانه توئی تو

یک همت مردانه در این کاخ ندیدیم
آن را که بود همت مردانه توئی تو

« میرزا حبیب خراسانی

سلام

   حکایتی از کتاب قابوس نامه ، تألیف عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر . .  .

 

((بهشهر مرو در زئی (خیاط) بود بر در دروازه گورستان دکان داشت و کوزه ای در میخی آویخته بود و هوس آن داشتی که هر جنازه ای که از آن شهر بیرون بردندی،وی سنگی اندر آن کوزه افکندی، و هر ماهی حساب آن سنگها بکردی که چند کس رابردند و باز کوزه تهی کردی و سنگ همی در افکندی تا ماهی دیگر، تا روزگار برآمد، از قضا درزی بمرد، مردی به طلب درزی آمد و خبر مرگ درزی نداشت، در دوکانش بسته بود، همسایه را پرسید که: این درزی کجاست که حاضر نیست؟ همسایهگفت: درزی نیز در کوزه افتاد.))

 
دسته ها : حکایتها
تقدیم به آل سعود:
ای منحرف از راه خدا آل سعودی
دیریست که دل را زشیاطین بربودی
سر سلسله نسل ترور در همه عالم
ایجاد گر شیوه ی تکفیر تو بودی
هر جا که بود تفرقه در جمع مسلمان
سرگرم در آنجا به ابراز وجودی
شیطان معظم بکنی شاد به کرنش
یاری گر مجانی صهیون یهودی
خواهم زخدا ریشه نفت تو بخشکد
بی نفت تو افتاده به وادی نبودی
ایران شده خاری به چشمان تو الحق
چشمان تو بیرون زده از فرط حسودی
با ما تو زدی رابطه بر هم ،به جهنم
بر عزت ما با عمل خویش فزودی
دیری نپاید که به دنیا همه بینند
ما گرم صعودیم وتو مشغول فرودی
آن وقت شوی ملتمس ما که بیاییم
با ذکر غلط کردم وبا روی کبودی
اسماعیل تقوایی
دلبری ها کرده دلها را به یغما برده ای
بیدل اینک در دیار تو فراوان تر شده
بیدلان امید بر دل دادن تو بسته اند
لیک با بی مهری ات امیدشان آخر شده
************************************
ماه روزه، روز آخر مردمان در جستجو
تا هلال نو بدیده روزه خود وا کنند
ماه من بیرون میا ترسم که گر بینند تو
در میان ماه روزه عید را بر پا کنند
*********************************
اسماعیل تقوایی

باز زالطاف خدای رحمان
شد نصیب همه ما باران
صوت زیباش بود جان افزا
خندد از بارش باران ریحان
می برد گرد وغبار از هر سو
آسمان را بنماید خندان
سفره آب به قعر خاک است
مست از ریزش باران در آن
بابت بارش رحمت زسما
شکر گوییم خدای سبحان
اسماعیل تقوایی
شاد فریاد زنم کشور من ایران است
این گهرخیزوطن هدیه ای از یزدان است
گوشه در گوشه آن پر زدلیران یل است
دشمن ازقدرت آنان به یقین حیران است
هوش ایرانی ما شهره به اکناف جهان
عالمانش به جهان شاخص ونور افشان است
کوههایش همه سربرسر افلاک زنند
جنگلش هدیه سبزی زسوی سبحان است
رود هایش ببرد هوش زسر گر بینی
آب دریاش دلیل وسبب باران است
در کویرش نگری منظره هایی زیبا
بی بدیل است ونظرگاه همه چشمان است
قدمتش میرسد اینجا به هزاران سالی
بعضی آثار عیانست وبسی پنهان است
خاتم است کل جهان، یکه نگینش ایران
در هنر،علم وادب شهره هر دوران است
سنی وشیعه وزرتشتی واصحاب مسیح
جانشان درره این خاک و وطن قربان است
ترک ولر،فارس،عرب،کرد وبلوچ ایران
هست فریاد همه کشورمان ایران است
اسماعیل تقوایی
جمعه ها آیند وپی درپی روند
شیعه باشد بازهم در انتظار
درد هجران را نباشد چاره ای
تانیاید جمعه ای آن گلعذار
تا نیاید اشکهامان جاری است
درفراغ دیدن روی نگار
آهوی دلهایمان آماده است
تاسواری آید از بهر شکار
زندگی رنگ خزانی یافته
با ظهور او شود رنگ بهار
مهدیا عجل علی وقت ظهور
شیعه باشد در حصار ودر فشار
مهدیا جانهایمان آماده است
تاشود درپیش پای تو نثار
کی زچاه غیبتت آیی برون
یوسف مانده ززهرا یادگار
توبیا تا عدل در روی زمین
یابد از فیض وجودت اعتبار
توبیا تا شیعه مولا علی
باز بیند برق تیغ ذوالفقار
ای امید جمله مستضعفان
زود پا بر دیدهای ما گذار
اسماعیل تقوایی
یک دل نه صد دل عاشقم کردی
جانا چرا با ما کنی سردی
بی مهری تو باور من نیست
بین بر سر این دل چه آوردی
می دزدی از من آن نگاهت را
با یک نگه بیچاره ام کردی
ای کاش لبخندت نمی دیدم
لبخند تلخ از روی نامردی
با اینهمه امیدها دارم
رحمی کنی وباز برگردی
اسماعیل تقوایی
با این وضعیتی که هوا پیدا کرده وروز بروز آلوده تر میشه،خیلی از چیزها تغییر پیدا می کنه..مثلا:
ازین به بعد دیگه کسی هوای کسی رو نداره..
هوادار از هر نوعش کم میشه..
کسی دیگه هوای کسی رو نمی کنه ورفت وآمد ها کم میشه..
هواخوری ها تعطیل میشه..
ساختمونا بدون هواکش میشه..
همه سعی می کنند کارشونو بی هوا انجام بدن..
ورزشهای هوازی ممنوع میشه..
سیاست یک بام ودو هوا از بین میره..
آب از هوا طلاق می گیره..سالهای ساله که این دوتا با هم بودند..
هیچکاری رو نمیشه هوا کرد..
رغبت به شغل هواشناسی کم میشه...
وخیلی چیزای دیکه..
.
.باید یه فکر اساسی کرد...
دسته ها :
دیده به ره دوخته ام تا که بیایی
وز دل حسرت زده ام عقده گشایی

منتظرم تا که ببینم رخ ماهت
دل بدهم با رخ زیبات جلایی

زود بیا تا که نمردم نگارا
درد مرا ای صنما نیک دوایی

روز وشب از بهر وصالت من مهجور
سوی خداوند برم دست دعایی

وز غم دوری تو بیمارترینم
بر من مسکین تو دارو وشفایی

آمدی ار، جان به تن خسته نبودم
بر تن بی جان بده تو آب بقایی

آب بقایم بده وزنده بگردان
تا بکنم در ره تو خویش فدایی

ای که امیدی به همه قشر ضعیفان
زود بیا تا بشود فصل رهایی

عدل بود منتظر آمدن تو
تا که عدالت به جهان پخش نمایی

بیت خدا منتظر جمعه وصل است
تا که بگیرد زوجود تو صفایی

مهدی زهرایی وجان ودل حیدر
تیغ به کف منتقم خون خدایی

زود بیا زود بیا ای گل نرگس
کن به همه شیفتگان بذل وعطایی
اسماعیل تقوایی
X