یا حضرت عباس

مظهر جود وسخا عباس است
با ادب اهل وفا عباس است
آنکه یک عمر بگفتا مولا
به حسین جای اخا عباس است
شیر غران نبرد صفین
هاشمی ماه خدا عباس است
هم سپهدار وعلمدار حسین
به صف کرببلا عباس است
آنکه با هیبت حیدر می کرد
زینب از غصه رها عباس است
آنکه شرمنده زاو گشت فرات
تشنه ی دست جدا عباس است
آنکه بی دست به دندان بگرفت
مشک از روی وفا عباس است
آنکه شد فرق سرش خونین با
ضربه ی گرز جفا عباس است
آنکه بشکست زهجران وغمش
کمر خون خدا عباس است
حاجت شیعه روامی کند او
باب حاجات خدا عباس است

شعر:اسماعیل تقوایی
با یار

خاطره های خوب من لحظه ی با تو بودنم
آنچه که بی تو سرشده مردگی ونبودنم
شاعری ام که تا کنون شعربسی سروده ام
کل کتاب شعر من وصف تو را سرودنم
دلبرکان به دلبری آمده برسرای ما
لیک تمام فکر من وز تودلی ربودنم
گفت وشنود با ترا سخت نمایم آرزو
گفت فقط زسوی تو سوی مرا شنودنم
پای ببسته ام برآن حلقه کوی عشق تو
هیچ نخواهم آیدی لحظه ی پا گشودنم
ای صنما اشاره کن جان بفدات می کنم
وصل ترا کمین بود جان بفدا نمودنم
سجده برند مردمان رو سوی کعبه روز وشب
روز وشب مرا بود خاک رهت سجودنم
شعر:اسماعیل تقوایی
یا امام رضا(ع)

دلم گرفته خدایا نما تو قسمت من
زیارت حرم ثامن الحجج مولا
روم به بارگهش آن مکان آرامش
سبک شود دل من از عنایت آقا
کبوتر دل خود را کنم همی آزاد
که آب ودانه خورد درمیان صحن وسرا
روم به آب خوری حرم ، خورم آبی
از آن شراب بهشتی دهم به روح صفا
نظر کنم به دوگلدسته،گنبد زرین
که منظری نبود اینچنین فرا زیبا
دلم دخیل ببندم به پنجره فولاد
که تا خدا بدهد بردل مریض شفا
روم کنار ضریح وچنان بگریم زار
که تا بدست بیارم دل رحیم رضا(ع)
بگویم ای مه هشتم به آسمان ولا
به شام اول قبرم به یاریم تو بیا
اسماعیل تقوایی
خسوف وکسوف
روی زیبایت چو زیر گیسوانت می بری
روزگرباشد کسوف وشب خسوف آید پدید
از برای دیدن رویت شتابان مردمند
این چنین جمعیتی کس در همه عالم ندید
ناز داری در میان نازنینان برتری
ناز اینسان نازنینی را به حق باید کشید
درمیان خیل مشتاقان مراکردی نشان
تا دم آخر ترا هستم غلام زرخرید
نازنینا جز ره کوی تو نشناسم رهی
وعده ی وصلی بده تاکه نگردم نا امید
دور گردان از درت جمله رقیبان مرا
رحمی آخر ای صنم طاقت مرا بر سر رسید
شعر: اسماعیل تقوایی
گرانی شکر
شعرطنز

گران گشتی وکامم شور گشته
زشیرینی زبانم دور گشته
خورم صبحانه را باچای،بی تو
شکرجان اشتهایم کور گشته
ازآن روزی که تو بالا پریدی
فقیرو بی عسل زنبور گشته
به شیرینی فروشی دوش رفتم
بدیدم صاحبش رنجور گشته
خرید شوکولات را ناتوانم
و جیبم بهر آن معذور گشته
ندارم شربتی گرما فزون است
که شربش کارنامقدور گشته
به وقت پختن حلوا به جایت
تهیه شیره ی انگور گشته
به وقت درددل من بی نباتم
تحمل را دلم مجبور گشته
اگر پایین نیایی نیک بینی
نصیبم افت قند وگورگشته
شعر:اسماعیل تقوایی
دربرکه ی عشق او چو ماهی بودم
باتور نگاه خویش در دامم کرد
بگرفت مرا وکرد در برکه رها
اینگونه مرا خفیف در عالم کرد
اسماعیل تقوایی

از زمانی که به عشق تو گرفتار شدم
بیخود از خود شدم وشهره ی بازار شدم
تارک خلق شده گوشه ی عزلت رفتم
در هوای رخ زیبای تو بیمار شدم
ناامیدند طبیبان همه از درمانم
مرگ را در غم هجر تو خریدار شدم
چاره ی کار ندارم صنما مرحمتی
در ره وصل تو من اینهمه ناچار شدم
گفته ام تا بنویسند بروی قبرم
با جفای تو در این ورطه گرفتار شدم
اسماعیل تقوایی
شب جمعه ست ...
شب جمعه ست دلم کرببلا می خواهد
اشک خون در حرم خون خدا می خواهد
اولیا،جن و ملک،حضرت مهدی آیند
دل من همرهشان شور عزا می خواهد
دوست دارد که شود ساکن بین الحرمین
همزمان سیر حریم دو اخا می خواهد
دوست داردبرود همره زینب بر تل
اشک بر پیکر از راس جدا می خواهد
دوست دارد بزند بوسه به آن شش گوشه
گوشه گیری به کنار شهدا می خواهد
دوست دارد بزند بوسه به کف العباس
گریه بر تشنه لب دست جدا می خواهد
شب جمعه ست شب خوب زیارت خوانی
شیعه توفیق زیارت زخدا می خواهد
اسماعیل تقوایی
X