آنقدر چسبید بر من تو صدا کردی اخا
تا کنون نشنیده بودم که برادر خوانیم
آمدم در علقمه شاید بفریادت رسم
لیک حال زار تو افزوده بر حیرانیم
دیدمت پیکر جدا از دستها افتاده بود
بوسه بر دستت زدم با دیده بارانیم
مشک یکسو ،دستها سوی دگر،در چشم تیر
دست بر دست کوفتم ای بی گنه قربانیم

ای علمدار رشیدم از غمت پشتم شکست
ای برادر داغ تو شد باعث ویرانیم
خیز وبین هر طفلکی فریاد دارد یا عمو
بازگرد ،دیگر برفت آن حالت عطشانیم
دشمنان خندان بگویند لشگرش بی میر شد
خیز وبر دوشت بگیر این پرچم قرآنیم
غم هجوم آورده بی تو بر من واهل حرم
می شود خیزی دوباره شادمان گردانیم

شاعر : اسماعیل تقوایی

برهاشمیان ماه منیری عباس
ما بین یلان تو بی نظیری عباس
بر فضل، پدر باشی ودر وقت نبرد
همچون پدرت مثال شیری عباس
با اینکه در اوج سربلندی هایی
در پیش حسین سر بزیری عباس


در کرببلا پشت وپناه حرمی
برلشگر خون حق امیری عباس
سلطان وفابه روزگارانی تو
درگاه حسین را وزیری عباس
خجلت زده شد فرات ازمردی تو
در تشنگیت زآب سیری عباس
دستان تو در راه برادر افتاد
با چشم در انتظار تیری عباس
دشمن بسرت بزد عمود آهن
افتاده به خاک آن کویری عباس
هرکودک خیمه گه دعا می گوید
خواهد زخدا که تو نمیری عباس
آن ذکر برادرم بیا،نزد حسین
بودی چه نوای دلپذیری عباس
افسوس که آمد ونبودت جانی
زد بهر تو ناله ونفیری عباس
گفتا که شکست آمده بر کمرم
هجر تو بود غم کثیری عباس
ازهلهله وشادی دشمن پیداست
رفته ست دلاور کبیری عباس
افسوس که می برند بعد ازتو ومن
اهل حرم مرا اسیری عباس

شاعر : اسماعیل تقوایی

مظهر جود وسخا عباس است
با ادب اهل وفا عباس است
آنکه یک عمر بگفتا مولا
به حسین جای اخا عباس است
شیر غران نبرد صفین
هاشمی ماه خدا عباس است
هم سپهدار وعلمدار حسین
به صف کرببلا عباس است
آنکه با هیبت حیدر می کرد
زینب از غصه رها عباس است
آنکه شرمنده زاو گشت فرات
تشنه ی دست جدا عباس است
آنکه بی دست به دندان بگرفت
مشک از روی وفا عباس است
آنکه شد فرق سرش خونین با
ضربه ی گرز جفا عباس است
آنکه بشکست زهجران وغمش
کمر خون خدا عباس است
حاجت شیعه روامی کند او
باب حاجات خدا عباس است

شعر:اسماعیل تقوایی

شادمان زعلقمه بیرون بشد آن ساقی مست
تشنه لب بود ولی مشک پر آبی در دست
قصدش این بود که آبی برساند به حرم
یورش لشگر غدار بر او راه ببست
سعیش این بود حفاظت بکند از مشکش
بهراینکار زعباس بیفتاد دو دست
مشک دندان بگرفت او،ولی تیر عدو
آمد وزوزه کشان بر دل مشکش بنشست
وای از ضرب عمودی که به فرقش بزدند
خورد با سر به زمین، بند زبندش بگسست
روی زانو بنشست وبه حرم کرد نگاه
ناگهان تیر عدو دیده او را بر بست
گفت دریاب برادر تو علمدارت را
زمی عشق تو ساقی تو باشد سرمست
چون برادر به برش آمدودیدش بی جان
گفت عباس ز هجران تو پشتم بشکست

شاعر : اسماعیل تقوایی

علی اکبر
ای علی جان زغم هجر تو من پیرشدم
در کنار بدنت زار وزمین گیر شدم
پاره پاره بدنت را به عبا جمع کنم
دیدم این حال تو از زندگیم سیر شدم
داغ تو سخت بود بر پدر تنهایت
شده بیچاره وتسلیم به تقدیر شدم
اشک ریزم ز برای تو عدو می بیند
خنده اش دیده وهجران زده دلگیر شدم
آیه ی عجز پدرهای جوان مرده منم
که سر پیکر تو آمده تفسیر شدم
کمرم درد گرفت قدرت استادن نیست
چاره این گشت مرا،تکیه به شمشیر شدم
از غمت بر سر نعش تو چو آتش گشتم
بعد، افتاده به هر خیمه وتکثیر شدم
قوتی نیست به زانو که ترا خیمه برم
برزمین از غم هجران تو زنجیر شدم

شاعر : اسماعیل تقوایی

خدایا ببین جان من می رود
بزرگ جوانان من می رود
به پیش دو چشمان گریان من
غزال خرامان من می رود
همه خیمه گریان برای علی
توگویی که جانها زتن می رود
اذان گوی ومرغ غزلخوان من
بسوی فنا زین چمن می رود
زنسل پیمبر جوان یلی
چو مولای خیبر شکن می رود
خدایا به تو می سپارم علی
که قلب مرا راهزن می رود
برای شکست بتانی جدید
چوپیغمبر بت شکن می رود
عمو بوده استاد جنگ آورش
چو عباس لشگر شکن می رود
علی اکبرم شبه پیغمبر ست
به جنگ صف اهرمن می رود
علی پیش چشمم دمی راه رو
ز بالات هر جا سخن می رود
خدایا علی روح وجانم بود
ز باغم گل یاسمن می رود
چسازم اگر بینم هجران او
زلیلای من پاره تن می رود
خدایا رسان مرگ را زودتر
نبینم علی در کفن می رود

شاعر : اسماعیل تقوایی

روز عاشورا درآن میدان خون
یک جوان از خیمه اش آمد برون
شبه پیغمبر علی بن الحسین
جان لیلا و حرم را نور عین
پیش بابا رفت آن نیکو نهاد
تا بگیرد از حسین اذن جهاد
ای پدر اذنی که جانبازی کنم
بهر تو کسب سر افرازی کنم
بر شهادت ای پدر آماده ام
دل به دیدار پیمبر داده ام
کرد با حسرت نگاه او حسین
سخت بودش از علیش غمض عین
لحظه ای او را در آغوشش گرفت
بوسه هایی از سر ودوشش گرفت
ای علی جان ای حرم را آبرو
یک کمی در پیش چشمم راه رو
گفت یا رب جان جانان می رود
شبه پیغمبر به میدان می رود
کرد راهی او علی اکبرش
آب چشمش ریخت در پشت سرش
اکبر آمد روبروی دشمنان
کرد اوصاف خودش را او بیان
من علی اکبر ابن الحیدرم
فاطمه دخت پیمبر مادرم
بوده استادم یل ام البنین
او به من داده ست گرزآهنین
ضرب شمشیرم شما را آذر است
شبه ضریت های بابا حیدر است
داخل میدان چه زیبا رزم کرد
بعد چندی خیمه ها را عزم کرد
گفت بابا گر که نوشم جرعه آب
بر سر دشمن بر آیم چون عقاب
ای علی بگذار در کامم زبان
بین که باباچون تو باشم تشنه کام
عازم میدان شد او بار دگر
خاک وخون انداخت خصم خیره سر
آه  آندم سوی حیمه شد ندا
ابتا  ادرک،ادرک ابتا
ضربتی خوردم بیا ای دادرس
بر زمین هستم بفریادم برس
چون پدر آمد بالای سرش
رفته بودی جان او از پیکرش
گفت اکبر خیز وبابایی بگو
پس چرا اتو اربا اربایی بگو
ای رخت کرده دلم را منجلی
اف بر این دنبای بعداز توعلی
حیز وبنگر حال زارم ای پسر
خنده های دشمنان بر این پدر
بوسه از لبهای خونینت بده
قوتی بابای مسکینت بده
راه مانده دیده ی اهل حرم
تا تو را با خود سوی خیمه برم
مرگ تو برده زمن تاب  وتوان
ناتوانم ناتوانم ناتوان

شاعر : اسماعیل تقوایی

با اینکه بچه هستم، با اینکه شیرخوارم
میخوام برم به میدون، دیگه طاقت ندارم
بابام صداش بلنده، هل من معین میخونه
میخوام برم باجونم،براش مایه بذارم
مادر میگه عمو جون،رفته که آب بیاره
بگید عمو بیادش،من آب لازم ندارم
اگه خدا نکرده،چیزیش بشه عمو جون
پیش بابای خوبم،همیشه شرمسارم
حرمله منتظرباش،آماده کن سه شعبه
فدایی بابامم،برات گلو میارم
آماده ام بابا جون،منو ببر به میدون
شیش ماهه ام ولیکن،سربازجون نثارم
خون گلوم رو بابا،بپاش به آسمونا
تاباشه پیش خدا،همیشه اعتبارم
گریه نکن بابا جون، ببین علی میخنده
برو به پشت خیمه،آماده کن مزارم

شاعر : اسماعیل تقوایی

دسته ها :

لالایی
هرچی میگم لالایی ساکت نمیشه اصغرم
چیکارش کنم خدا یه وقت نمیره اصغرم
گریه های اصغرم آتیش به جونم میزنه
میکنم باگریه هاش گریه آخه یه مادرم
چند روزیه قحطی آبه مادرش شیرنداره
داره پژمرده میشه نوگل من برابرم
خبر اومد که عمو رفته براش آب بیاره
امیدم زیاد شده تو خیمه ام منتظرم
عمو دیر کرده چرا،این صدای حسینمه
بمیرم داره میگه شکستی داداش کمرم
با زبون بی زبونی داره اصغرم میگه
دیگه من آب نمیخوام عمو بیا دور وبرم
گل شیش ماهه ی من داره تلظی می کنه
می کشه زبون روی لبای خشکش اصغرم
یه صدای پا میاد بابا حسینش اومده
گفت بده تا ببرم اصغرو سیراب بیارم
ای خدا پس نمیاد چرا حسین به خیمه ام
پس چرا صدای گریه نمیاد از پسرم
زبونم لال نکنه..نه..حتما آب خورده علی
یا حسین برام بیار قنداقه رو منتظرم

شاعر : اسماعیل تقوایی

علی اصغر
ازعطش چهره ی او سرخ شده، خشک لبش
بسر آورده به گریه همه ی روز وشبش
مادرش شیر ندارد که به اوشیر دهد
قحط آب است به هرخیمه، بود این سببش
گریه های علی اصغر چو شنیدی بابا
رفت نزدیک حرم با دل خون در طلبش
نازدانه بگرفت وبسوی دشمن رفت
تا که آبی برساند به لب پر زتبش
طفل بردست پدر، تیر به حلقش برسید
خنده بر روی پدر، زد زهی بر ادبش
حلق شش ماهه،سه شعبه،چه تناسب دارد
لعن برحرمله وجمله ی اصل ونسبش
وای ازحال پدر، چون که گلویش را دید
ناله زد درغم او،وای زرنج وتعبش
چونکه لبخند علی دید سرش را بگرفت
بوسه زد صیحه زنان بر دولب چون رطبش
حال ماندست چگونه به حرم برگردد
مادری منتظر کودک ودر تاب وتب است

شاعر : اسماعیل تقوایی

شیر خواره بچه شیری عازم میدان شده
از حصار تن رها سوی ره جانان شده

بر سر دست پدر قدرت نمایی می کند
بین خیل کوفیان او باعث طوفان شده

چون طلب بنمود بابا بهر او آبی ،بگفت
با زبان بی زبانی ،تشنگی پایان شده

کرده آماده گلو را بهر آن تیر سه پر
حرمله با تیر خود آماده جولان شده

آه از آن دم گلوی ناز اصغر پاره شد
دیده ی خون خدا از بهر او گریان شده

زآنزمان که خون او بر آسمان پرتاب شد
تا ابد این خون در عرش خدا مهمان شده

طفل بی جان مانده باقی بر سر دست حسین
بر دوراهی مانده او در کار خود حیران شده

بار الها من چسان اصغر برم در خیمه گه
مادرش در انتظارش زار واشک افشان شده

چشم دل را باز کن مولا به پشت خیمه هاست
 پیکر طفلش به دستش در زمین پنهان شده

شاعر : اسماعیل تقوایی

X