باز بوی کربلا آید همی
کاروانی نینوا آید همی

شد محرم ماه سوگ عالمین
کربلا،خون خدا آید همی

گاه هجران حسین از زینبش
ماه سر ازتن جدا آید همی

روز عاشورا علی اکبرش
قطعه قطعه بر عبا آید همی

بین که عباس آن یل ام البنین
تا شود دستش جدا آید همی

اصغر شش ماهه آغوش رباب
خنده بر لب جانفدا آید همی

قاسم آن زیبای آل فاطمه
بهر مرگی با صفا آید همی

کودک ناز حسن عبداللهش
مست بوی کربلا آید همی

بین که مولامان حسین فاطمه
با رضای بر قضا آید همی

مادر غمها شود دخت علی
با صبوری بر جفا آید همی

باز آمد ماه غمهای خدا
فاطمه صاحب عزا آید همی
اسماعیل تقوایی
خلاصه
شکرخدا که باز بدیدم محرمت
لایق شدم که درک کنم ماه ماتمت
شکر خدا که بار دگر سهم من شده
برسر زنم به سوگ تو در زیر پرچمت
خرجی زآب دیده نکردم که تا شود
جاری برای سوگ تو وهنگامه ی غمت
من دل سیاه و شال عزای تو گردنم
روشن شود خوردچو دلم رنگ ماتمتت
آقا منم غلام همه نوکران تو
راهی بده مرا تو به درگاه اعظمت
دراولین شبی که به قبرم،امید من
باشد،به دیده ام بگذاری تو مقدمت
شاعر:اسماعیل تقوایی

داستان عشق با یک کاروان آغاز شد

وقت حج بود وزانجام عمل اعراض شد

کاروان عشق در کرببلا اطراق کرد

روز عاشورا شد وراه شهادت باز شد

زینب کبری که عاشق بود بر مولا حسین(ع

مادر آلام گشت وصبر او اعجاز شد

ابتدا اصحاب بنمودند جانها را فدا

عشق آنها بر حسین فاطمه (س)ابراز شد

آن ریاحی حر که راه کاروان را بسته بود

شد شهید وبهر او آزادگی احراز شد

اکبر شبه پیمبر(ص) میوه قلب حسین

رفت ودر هجرش پدر با اشک غم دمساز شد

در میان علقمه عباس آن سرو سهی

سرنگون وازلبش "ادرک اخا" آواز شد

نوجوان ماهپاره قاسم آن پور حسن(ع

در قبول مرگ شیرین از عسل ممتاز شد

آخرین سرباز مولا اضغز شش ماهه بود

پاره از تیرسه شعبه آن گلوی ناز شد

جمله ی گلهای عاشق چیده وپرپر شدند

ناله ی هل من معین باغبان آواز شد

آه ،از آن دم که زینب در میان قتلگاه

خواستار مرگ از دادار بی انباز شد

دل بسوزد از برای حضرت زین العباد

در میان بسترش با درد وغم همراز شد

شد غروب وکاروان خالی از مردان مرد

طعمه بهر غارت جانی آتش باز شد

کاروان آل پیغمبر اسیر جانیان

عازم بر کوفه وآن شام وحشت ساز شد

 

 

شاعر : اسماعیل تقوایی

دوباره بوی محرم دوباره بوی حسین(ع‏)
دوباره نوشش می از سر سبوی حسین(ع‏)
دوباره ماه تاثر دوباره ماه عزا
دوباره سینه زدن در میان کوی حسین(ع‏‎)
دوباره شهر بپوشد به تن لباس سیاه     
رواج هیئت ومسجد زآبروی حسین(ع‏‎)‏
دوباره نام حسین بر لبان پیر وجوان
دوباره نغمه "هل من"رسد زسوی حسین(ع‏)
دوباره یاد شهیدان کربلا کردن
دوباره خوی گرفتن به خلق وخوی حسین(ع‏‎‏)
دوباره لطف خداشامل جناب زهیر
ونیک عاقبتی بعد گفتگوی حسین(ع)‏‎‏
دوباره حر پشیمان به محضر مولا
عوض نمودن دنیا به تار موی حسین(ع‏‎‏)
دوباره قاسم واکبر، عمویشان عباس
فدای حق شده در جنگ با عدوی حسین(ع‏)
دوباره علقمه وقتلگاه شاه شهید
دوباره ناله زینب به جستجوی حسین(ع‏‎‏)
گرفتنش به بغل جسم بی سر مولا
دوباره بوسه زدن بر رگ گلوی حسین(ع‏‎‏)
دوباره شام غریبان به خیمه ها آتش
زنان دربدر وخواهر نکوی حسین(ع‏‎‏)
دوباره یاد اسارت برای آل الله‎‏
ویاد سنگ پرانی  به راس وروی حسین(ع‏‎‏)
دلم گرفته  خدایا زماتم مولا
نما توقسمت من زائری به کوی حسین(ع)

شاعر : اسماعیل تقوایی

واش یواش بوی محرم میاد
بوی عزا وموسم غم میاد
عوض میشه چهره شهر دوباره
شهر لباس شادیشو در میاره
هیئتیها مشغول جنب وجوشند
همه میخوان لباس سیاه بپوشن
تکیه ها دوباره بر پا میشه
وقف عزای پور زهرا میشه
قبض بدست بچه ها تو خیابون
جمع میکنن پول برا هیئتاشون
تو تکیه،حسینیه،مسجدا
بر پا میشه عزای خون خدا
بر پا میشه بساط نذر غذا
به عشق مولا پسر مرتضی
همون پسر که عشق عالمینه
ارباب سرجدای ما حسینه
به عشق مولا گناها کم میشه
چشمای ما ابری وپرنم میشه
هر کی تو هر صنف ومرامی باشه
محرمی نوکر نوکراشه
میگه حسین زندگیم فداته
آرزومم دیدن کربلاته
کاش بودم وجونم فدات می کردم
فدای کل بچه هات می کردم
کاش بودم و به جای اون علمدار
می بریدن دستامو قوم اشرار
کاش بودم وبه جای شیر خواره
گلوم میشد خونی وپاره پاره
کاش بودم ومی خوردم هر زمونه
به جای زینب ضرب تازیونه
کاش بودم وسرت جدا نمی شد
دریای خون کرببلا نمی شد
من نبودم ولی حالا یارتم
هر ساله یک ماهی عزادارتم
به یاد تو سینه وسرمیزنم
هرجاکه با اسمته در می زنم
آرزوم اینه تو مه پر بلا
حسین حسین بگم بیام کربلا

شاعر : اسماعیل تقوایی

یاحسین(ع)

نامش از کودکیم ورد زبانم بودست
قرب درگاه شریفش مرا مقصود است
سالیانی ست غلامی کنم از بهر حسین(ع)
از طریق ره او راه خدا مشهود است
می سراید به عزایش دل من نیک غزل
نام زیباش ردیف غزل من بودست
هر محرم که بپا محفل انسش گردد
رفتن جای دگر پیش دلم مردود است
چایی روضه ی او طعم بهشتی دارد
اشک در مجلس او قدر مرا افزوده ست
افتخار است مرا نوکری هیات او
غم او زنگ گنه را زدلم بزدودست
ازخدا خواسته ام جان بدهم عاشورا
اینچنین مرگ مرا واقعه ای مسعود است
شاعر : اسماعیل تقوایی
به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید:


می شود آغاز کار مدرسه

فصل پاییزوبهار مدرسه

قاصدک با باد پاییزی رسید

هست گوئی بیقرار مدرسه

ماه مهر است ومعلم می شود

رونقی بر کار وبار مدرسه

اشک می بارند بعضی طفلها

نوگلان تازه کار مدرسه

باز پر از شور وشادی می شود

صحنه ی اندوهبار مدرسه

باز درس وباز نمره ،امتحان

جمله اینها ساز وکار مدرسه

باز بر هر دانش آموزی رسد

سودهای بیشمار مدرسه

باز بابای مدارس می شود

شادمان خدمتگزار مدرسه

باز بعضی ها دوباره آورند

در،دمار از روزگار مدرسه

باز ناظم با درایت می کند

نظم را او بر قرار مدرسه

باز دعوتنامه بهر والدین

کاهش سطح فشار مدرسه

سالها باشد که درسم شد تمام

باز هستم بیقرار مدرسه

شعر:سماعیل تقوایی


 
X