اذن جهاد من بده تا که فدا شوم ترا

بهر اجازه دادنم سخت مرددی چرا


شوق شهادتم ببین شمس حریم آل حق

زود به یک اجازه ای قلب مرا بده صفا


سینه ی من تنگ شده بعد علی اکبرت

رحم به حال من نما شرحه ی صدر کن عطا


می نگرم به خیمه گه اکبر پاره پاره را

عازم جنگ کن مرا تا به عدو دهم سزا


سخت گذشت بر عمو تا که به او اجازه داد

پشت سرش به بدرقه ریخت زاشک دیده ها


نوگل باغ فاطمه پیش دو چشم باغبان

رفت که در ره خدا جان خودش کند فدا


روی مهش چنان حسن جلوه ی حسن کردگار

رفت به پشت ابر کین کرد عموی خود صدا


تا که شنید یا عمو رفت به یا ریش حسین

قاسم خود بدید در زیر سموم اسبها


جان به تنش نبود او جان زتن عمو برفت

تا که بدید قاسمش له شده از ره جفا


گفت یتیم حسنم سخت گذشته بر عمو

دیر بیامده برت حال گرفته او عزا


باز حسین وقاسمی همچو علی اکبرش

مانده چسان گلش برد باز بسوی خیمه ها


شاعر:اسماعیل تقوایی

شب سوم ماه محرم متعلق به حضرت رقیه سلام ا...علیه

دختری کنج خرابه غریبونه توی خوابه
تو خوابش بابارو دیده، شده بیدار وبیتابه

اومده عمه کنارش، بغلش کرده رقیه
میگه عمه جون بابام کو. دل من براش کبابه

می کنه گریه رقیه، دورشم حلقه ی ماتم
با رقیه اشک می ریزه، هر کی هست توی خرابه

سربابا رو آوردن هدیه برای دختر
هرچی حرف میزنه دختر،اما بابا بی جوابه

دوست داره بشوره سررو با گلاب اما نداره
می شوره با اشک چشماش اینجا اشک جای گلابه

درد دل میکنه دختر با سر بابای خوبش
میگه خوب شد اومدی تو، دیدن یتیم ثوابه

نبودی بابا ببینی که با دخترت چی کردن
تاکه اسمت رو میارم تازیونه ام جوابه

هنوزم به خاطرم هست بغل عمو ابوالفضل
همیشه به یاداکبر، دوتا چشم من پر آبه

حالاکه سرت رو دیدم دلم آروم شده بابا
اگه مرگ بیاد سراغم این برام راه صوابه

شاعر:اسماعیل تقوایی
خلاصه
X