من یتیم کوفه ام بینید حال زار من
چند روزی هست افتاده گره در کار من

بعد بابایم امیدم بود بر یک نبک مرد
بودنش بودی دلیل خنده بر رخسار من

سیر می گشتم با نان وغذای آن جناب
در هجوم رنج وغمها میشد او غمخوار من

چند روزی هست چشمم مانده بر در لیک او
نامده،کرده پریشان غیبتش افکار من

مادرم گوید که ضربت خورده مولامان علی
حتم دارم بوده او آن سرور ودلدار من

کاسه ی شیری برای او بیاوردم کنون
هر یتیمی آمده تکرار کرده کار من

پشت درب خانه اش مانم به حال انتظار
آیه ی امن یجیب آید در گفتار من

یارب از عمرم بکاه وعمر او را باز بخش
تا بیاید بار دیگر فرصت دیدار من

شاعر : اسماعیل تقوایی

شب شهادت علی (ع)

مردی میان بستر در حال احتضار است
مردی که مسلمین را مولا وشهریار است

رنگ رخش پریده آثار زهر وزخم است
زخمی که از خوارج بر او به یادگار است

مرد طبیب گشته نومید از شفایش
سر را تکان دهد او،در حال اعتذار است

با گفته ی طبیبش زینب زحال رفته
دلهای اهل خانه در رنج ودر فشار است

مردی چنین که در تن دیگر رمق ندارد
پیروز خیبرست وصاحب به ذوالفقاراست

دارد وصیتش را گوید به مجتبایش
نیکی بر یتیمان از صحبت آشکار است

در روبروی خانه جمعند این یتیمان
دست دعای آنهارو سوی کردگار است

یارب شفا عطا کن مولایمان علی را
بی او یتیم کوفی نالان ودل فکار است

گفتا علی به زینب کمتر نما تو زاری
در پیش آنچه آید این نیک روزگار است

ای مادر مصایب کرببلا به پیش است
بینم به نیزه راس هفتاد ودو سوار است

عباس بر حسینم آنگه برادری کن
بینم که این دو دستت افتاده پیش یار است

مرگ بشر همیشه جبر زمانه باشد
مولایمان علی را این جبر اختیار است

بعد وصیت خود جانانه جان به حق داد
مرد خدا همیشه اینگونه جان نثار است

شاعر:اسماعیل تقوایی
خلاصه
سالروز رحلت امام خمینی تسلیت باد

وقتی که تابوت ترا بر دوش ها بردند
گلها همه در صحنه ی گلزار پژمردند
روح خدا بودی وبرعرش خدا رفتی
دلهای مشتاق خدا در سوگ تو مردند
چون داغ مانده بردل عشاق محرومت
روزی که جسم پاک تو برخاک بسپردند
گلهای جان ما وجود تو شکوفا کرد
آه ای خمینی، جمله با مرگ تو افسردند
شکرخدا ازبعد هجرت خبرگان ما
سکان کشتی دست شاگرد تو بسپردند
او زاده ی زهرا بود بوی ترا دارد
خصمان جمهوری ما در پیش او خردند

شاعر:اسماعیل تقوایی

درفراق مولا علی(ع)

زمین وآسمان را غم گرفته
محیط کوفه را ماتم گرفته

نه تنها اهل کوفه سوگوارند
دل کل بنی آدم گرفته

به جنت در عزای مرتضایش
دل پیغمبر خاتم گرفته

یتیم کوفه را شد خاک برسر
به دست خود سیه پرچم گرفته

فقیر کور کوفی در خرابه
فغان وناله اش عالم گرفته

غبار غم گرفته روی خورشید
قمر را حلقه ی ماتم گرفته

تمام صورت زینب خراش است
به روضه ذکر بابا دم گرفته

حسن با یاد زخم فرق بابا
به دستان زانوان غم گرفته

زابر خون چشمان حسینش
به هجرش بارش پر نم گرفته

بهشتی فاطمه در انتظار است
برای زخم او مرهم گرفته

تمام نخلهای کوفه از غم
شده بی برگ وشکل خم گرفته

نه تنها اهل کوفه سوگوارند
دل کل بنی آدم گرفته

خدا باشد عزادار ولی اش
عزادر درگه اعظم گرفته

شاعر : اسماعیل تقوایی

سجده در خون
تا که تیغ ابن ملجم فرق حیدر را درید
ناله ی فزت ورب الکعبه اش دنیا شنید

ناله زد محراب مسجد ناله ای ازعمق جان
تا سر مولا به وقت سجده اش در خون تپید

ضربت مردی شقی فرق عدالت را شکافت
عدل در سوگ علی مرتضی پشتش خمید

دست گلچین زمان با تیغ جهل مسلمین
اولین گل را زگلزار امامت سخت چید

وای از آندم که بر زینب خبر دادند وای
ضجه زد،نالید،گریان سوی آن مسجد دوید

کوفه شد غرق عزا هرجا صدای گریه بود
باد مسمومی بسوی باغ ونخلستان وزید

کیسه های نان فرو ماندست برروی زمین
شد امید مستمندان و یتیمان نا امید

چاه کوفه همدم نالان خود از دست داد
نخل کوفه در فراق باغبان خود خمید

گفت جبریل امین بشکست ارکان الهدی
مرتضی را تیغ اشقی الاشقیا کرده شهید

لرزه آمد بر زمین وآسمان شد تیره گون
اشکهای عرشیان از عالم بالا چکید

سر بیامد دوره هجران زهرا با علی
مرتضی با یاد او در بستر خون آرمید

شاعر : اسماعیل تقوایی

کوفه بدون بابا
کوفه بدون تو چه دلگیر است بابا
زیرش شده رو، رو چنان زیراست بابا

هجران تو برده تمام طاقتم را
رویم چنان روی زنی پیر است بابا

طفل یتیم کوفه بهرت بیقرا ر است
اشک از دوچشمانش سرازیرست بابا

مسکین کوفه چند روزی نان نخورده
چشم انتظار تو به شبگیر است بابا

مرغ سحر از روز ضربت خوردن تو
بی بال وپر گشته زمین گیر است بابا

چندیست باغ نخل تو بی باغبان است
رنگ خزان درباغ تصویر است بابا

آن فزت رب الکعبه ی هنگام مرگت
مظلومی ات را نیک تفسیر است بابا

هرجای کوفه یک نشانی از تو دارد
دل بر نشانهای تو زنجیر است بابا

کوفه برایم جای ماندن نیست دیگر
هجرت به دیگر جای،تدبیر است بابا

بعد تو بیند دخترت داغ فراوان
برزینبت اینگونه تقدیر است بابا

کرببلا یاری نما تو زینبت را
آندم که در دل غم به تکثیر است بابا

شاعر : اسماعیل تقوایی

شب ضربت خوردن علی(ع)

امشب به کوفه مرتضی مهمان دختر میشود
دختر پذیرای پدر با یاد مادر می شود

نشناسد او سر را ز پا در میزبانی از پدر
اما مکدر با نظر بر حال حیدر می شود

چشم پدر بر آسمان با اشک همراهی کند
از دل کشیدن آه او،امشب مکرر می شود

کلثوم گوید برعلی،جان من امشب سوختی
حالم زحال امشبت جانا مکدر می شود

در لیله القدری چنین،احیا کند بر پا علی
فردا برایش سجده ی خونین مقدر می شود

امشب سر دختر بود بر روی زانوی پدر
فردا عوض این حالت بابا ودختر می شود

امشب سر مولا علی در سجده تا صبح سحر
فردا دو نیم از ضربت ملعون کافر می شود

امشب دل زینب بود آرام اما در سحر
فرق پر از خون پدر بر قلبش آذر می شود

امشب شب آخر بود سر بر یتیمان می زند
فردا به حال مضطری،افتاده بستر می شود

امشب به یاد وعده ی پیغمبرش افتاده است
فردا نجاتش را دم ،شمشیر یاور می شود

شاعر:اسماعیل تقوایی
 

فراقم با پیمبر آخر آمد
زمان هجر زهرایم سرآمد

بخورده بر سرم تیغ جهالت
که با آن خون قلبم از سر آمد

درخت عمر من خم شد به صبحی
خزان را دید، بی بار وبر آمد

سجود آخرینم بود در خون
به یادم محسن وپشت در آمد

دگر راحت شدم از جور دنیا
خوشا مرگی که بر من یاور آمد

الهی زودتر مرگم بیاید
نبینم زینب غم پرور آمد

یتیم کوفه ماند چشم بردر
که یادش بردلم چون آذر آمد

الا یا فاطمه(ص) بر دیدن تو
به فرق خونفشانش حیدر آمد

شاعر:اسماعیل تقوایی
سرود میلاد امام مجتبی(ع)



آمده دنیا جان ودل طاها۲

اولین فرزند حیدر وزهرا۲

یوسف زهرا خوش آمدی مولا۲

یوسف زهرا خوش آمدی مولا۲

__________________

خانه حیدر گشته چراغانی

جد او پیغمبر داده مهمانی



بر بنی هاشم ماه منیر آمد

شیعیان مژده دوم امیر آمد

یوسف زهرا......

_____________________

ماه بدری در ماه خدا آمد

مرتضی شادان چون مجتبی آمد



او حسن باشد شاه کریمان است

شبه پیغمبر خورشید تابان است

یوسف زهرا........

_____________________

در مه روزه دنیا شده گلشن

حضرت صاحب چشم شما روشن



روز میلاد عمو حسن آمد

صابران را شمع انجمن آمد

یوسف زهرا............


اسماعیل تقوایی

حیدر امشب چو که با فاطمه دیدار کند
با لب لعل پسر روزه اش افطار کند

نیمه ی ماه خدا باشد و ماه دگری
در سپهر علوی نور خود اظهار کند

پسر اول زهرا(ع)وعلی(ع) باشد او
آمده شاد دل احمد مختار کند

جبرئیل آمده تبریک خدا را گوید
نام مولود بیان از سوی دادار کند

او حسن باشد وحسنش همه عالم گیرد
هر کسی شیفته با جادوی رخسار کند

عرشیان را ببرد دل پسر ناز علی
فرشیان را به خم زلف گرفتار کند

آمده تا شرف جود وکرامت گردد
باب حاجات شده بخشش بسیار کند

آمده بعد علی(ع) رهبر ومولا بشود
سیره ی جد وپدر برهمه تکرار کند

شیعه،جام دل خود از می عشقش پر کن
شرب نابی است که غفلت زده هشیار کند

روز میلاد حسن(ع)شادی بی حد باید
ای خوشا آنکه در این روز چنین کار کند

شاعر :اسماعیل تقوایی
X