شهادت امام سجاد تسلیت باد

در روز عاشورای خون بیمار بودم
اندر حصار بستر وتبدار بودم

وقتی که جنگ با حرامی گشت آغاز
انگشت حسرت بر دهان و زار بودم

هر گاه یاری عازم میدان خون بود
دل ناگران آخر پیکار بودم

وقتی علی اکبر به خون خویش غلطید
در حال اشک وزاری بسیار بودم

آنگه که بابا گفت پشتم را شکستی
با یاد هجران عمو غمدار بودم

وقتی پدر از بیکسی فریاد میزد
افتاده از بستر سوی دلدار بودم

عمه بیامد مانع این کار من شد
گریان اسیر دست این اجبار بودم

با ناله های عمه در هجر شهیدان
همناله بودم ،عمه را همیار بودم

آندم که سر از پیکر بابا جدا شد
فکر لب عطشان آن سردار بودم

گلهای باغ فاطمه گردید پرپر
گریان به فکر صحن آن گلزار بودم

شام غریبان شاهدی نالان برای
غارتگری قوم بی افسار بودم

با دیدن ظلمی که بر آل خدا رفت
در فکر زخم پهلو ومسمار بودم

دوران سخت من میان شامیان بود
آنجا ز زنده بودنم بیزار بودم

از بعد عاشورا مشغول بیان
آن ظلم ها با گریه وگفتار بودم

تا آخر عمر خودم افسوس خوردم
از اینکه در کرببلا بیمار بودم

شاعر : اسماعیل تقوایی

شام غریبان

شد شمر ز قتلگه برون، فهمیدم
آمد بسرم از آنچه می ترسیدم

با رفتن او به جستجویت رفتم
دیدم تن بی سر ترا نالیدم

در قتلگهت قرار من رفت زدست
رو سوی مدینه بی امان گرییدم

درد دل من زحد فزون شد وقتی
انگشت بریده ات برادر دیدم

جای رخ چون مهت عزیز زهرا
خونین رگ گردن ترا بوسیدم

تو گرمی جان من به دنیا بودی
برخیز بتاب بر من ای خورشیدم

از بعد تو شد هجوم بر اهل حرم
صد طعنه زدشمنان تو بشنیدم

آتش بزدند خیمه های حرمت
باران شدم وبه خیمه ها باریدم

جان پسرت علی بیفتاد خطر
مردانه برای حفظ او جنگیدم

در یاری کودکان وزنهای حرم
بر طبق سفارشات تو کوشیدم

ای کاش به زیر نعل مرکبهاشان
جای تن بی سر تو می خوابیدم

با اینکه مرا تو داده بودی خبرش
صحبت زاسارت آمدو ترسیدم

سخت است اسارتم ولیکن باشد
همراهی تو زروی نی امیدم

شاعر : اسماعیل تقوایی
 
شب عاشورا

امشب شب راز ونیاز آخرین است
شام تلاوتهای قرآن مبین است

در آنطرف جمعی به صرف باده مشغول
دراینطرف ذکر ودعای اهل دین است

شام وداع زینب وجانش حسین است
دیدار خواهر با برادر بس حزین است

آنسر که زینب گیرد امشب روی سینه
فردا جدا با خنجر شمر لعین است

امشب علی اصغر درون گاهواره
فردا دریده حنجرش با تیر کین است

ماه رخ اکبر چه تابان است امشب
فردا کشیده ابرخون برآن جبین است

امشب به جمع عاشقان قاسم درخشد
فردا برایش مرگ همچون انگبین است

امشب دفاع ازحرم شد کارعباس
در پاسداری تا سحر بر روی زین است

امشب بود دستان او برقبضه ی تیغ
فردا جدا از تن به ضرب تیغ کین است

امشب رقیه در حرم آرام خوابد
فردا دوان بین خیام آتشین است

امشب بود زینب میان محرمانش
فردا اسیر ظلم آن نامحرمین است

ای کاش صبحی در پی امشب نباشد
برآل پیغمبر مصیبت در کمین است

شاعر : اسماعیل تقوایی
 
تقدیم به علمدار کربلا،حضرت عباس:

عازم علقمه گردید ابوالفضل دلیر
به کمندش همه دلهای حرم بود اسیر

رفت تا آورد آبی به اسیران عطش
تشنگان حرم واصغر محروم از شیر

وارد علقمه گردید،و آن آب زلال
شد خجالت زده ی رسم وفای آن شیر

گفت ای نفس حرام است که آبی نوشی
نا که سیراب نگشتند همه طفل صغیر

مشک بر دوش بسوی حرم الله برفت
راه عباس گرفتند سواران حقیر

سعی او بود که سالم ببرد مشک پر آب
لیک افسوس به این امر نبودش تقدیر

گشت دستان علمدار جدا از پیکر
شد بر او مشک به دندان بگرفتن تدبیر

از همه سوی بیامد بسویش تیر عدو
مشک سقای حرم شد هدف چندین تیر

تیر بر چشم وسر آزرده زگرز دشمن
سرنگون گشت علمدار زاسبش بر زیر

حرف آخر به لبش یود در آن حال نزار
ای برادر توببخشای مرا این تقصیر

شاعر : اسماعیل تقوایی
 
نو گل پرپر علی اصغر


بگرداند زبان دور لبانش
بمیرم،طفل خشکیده دهانش

ربابه مادرش شیری ندارد
علی اصغر زکف داده توانش

عطش گلگون نموده صورتش را
ندارد ابر باران، آسمانش

نگاه مادر او مانده خیره
به حال زار واشک بی امانش

ندارد چاره وگوید به نجوا
کجایی ای عموی مهربانش

صدای گریه اش بابا شنید و
در آغوشش کشید آن جان جانش

به میدان برد سیرابش نماید
ولی شد حلق پاره ارمغانش

علی اصغر زخون سیراب گردید
امان از حرمله،تیر وکمانش

رباب اندر حرم در انتظارش
حسین درمانده با در گرانش

به امضای علی اصغر بیامد
زسوی حق به پایان امتحانش

به پشت خیمه ها برده گلش را
به خاک کربلا کرداو نهانش

شاعر :اسماعیل تقوایی
 
یا حضرت علی اکبر

قدمی راه برو در جلوی چشمانم
تاکه آرام بگیرد دل من ای جانم

روی تو روی رسول ا...وخلقت چون او
قبل رفتن بنما در بغلت مهمانم

اولینی ز بنی هاشم ومیدان بروی
سخت برمن گذرد لیک برو جانانم

می روی اکبر وچشمان پدر دنبالت
ای جوان سست کند رفتن تو بنیانم

سعی کن تا که اذان شد به حرم بازآیی
به اذانت شود آرام دلم میدانم

ای مسافر که دل اهل حرم در پی توست
زود باز آ که چو یعقوب در این کنعانم

رفت میدان علی وبعد زمانی برگشت
گفت بابا بنما درد عطش درمانم

پدرش گفت زبانت به دهانم بگذار
بین علی جان.که زتو تشنه تر وعطشانم

برو تا آب ز دستان پیمبر نوشی
بیش از این، جان پدر، آتش دل نفشانم

آه زاندم که علی گفت به فریاد بلند
ای پدر زود بیا آمده بر لب جانم

رفت بالای سرش جان رتنش پر زده بود
گفت صدپاره تنم،از غم تو ویرانم

ای علی چشم گشا حال پدر را بنگر
گو تو بابا ودمی آتش دل بنشام

سرتو دامن من تاب وتوانم رفته ست
می زند خنده به من دشمن ومن گریانم

اف به دنیای زبعد تو همی می گویم
اول مرگ تو باشد سبب پایانم

قدرتی نیست ترا خیمه برم ای پسرم
هست دنبال جوانان حرم چشمانم

شعر:اسماعیل تقوایی
تقدیم به علمدار کربلا،حضرت عباس:

عازم علقمه گردید ابوالفضل دلیر
به کمندش همه دلهای حرم بود اسیر

رفت تا آورد آبی به اسیران عطش
تشنگان حرم واصغر محروم از شیر

وارد علقمه گردید،و آن آب زلال
شد خجالت زده ی رسم وفای آن شیر

گفت ای نفس حرام است که آبی نوشی
نا که سیراب نگشتند همه طفل صغیر

مشک بر دوش بسوی حرم الله برفت
راه عباس گرفتند سواران حقیر

سعی او بود که سالم ببرد مشک پر آب
لیک افسوس به این امر نبودش تقدیر

گشت دستان علمدار جدا از پیکر
شد بر او مشک به دندان بگرفتن تدبیر

از همه سوی بیامد بسویش تیر عدو
مشک سقای حرم شد هدف چندین تیر

تیر بر چشم وسر آزرده زگرز دشمن
سرنگون گشت علمدار زاسبش بر زیر

حرف آخر به لبش یود در آن حال نزار
ای برادر توببخشای مرا این تقصیر

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه

ای عمو جان اذن میدانم بده
رهبر جانانه ام ،جانم بده

انتظارم در جنان اکبر کشد
چون تو،دوریش مرا هم می کشد

ای عمو اذنی که جانبازی کنم
تا پدر را از خودم راضی کنم

اذن میدان ده شوم ضرب المثل
قسمتم کن مرگ احلی من عسل

سخت باشد که دهد اذن جهاد
بر یتیم حسن آن نیکو نهاد

از حسین انکار وقاسم پافشار
تا شود از بعد اکبر رستگار

سخت گریان شد عمو راضی کند
با سروجان در رهش بازی کند

عاقبت اذن جهادش داده شد
بهر میدان رفتنش آماده شد

با عمو کردی وداع آخرین
اشکشان جاری بر روی زمین

دیده اش تر بود وعزم رزم کرد
عزم رقص جنگ در آن بزم کرد

دید دشمن نوجوانی همچو ماه
با لباسبی ساده بی خود وکلاه

بی زره آید سوی میدان جنگ
چون غزال وحشی خوش آب ورنگ

تا رسیدش نام خود افشا نمود
شور وحالی در سپه بر پا نمود

آمدم من،قاسم بن المجتبی
ابن حیدر، ابن زهرا ،مصطفی

عم من باشد حسی بن علی
نور حق در چهره او منجلی

آمدم تا در رهش قربان شوم
دشمنانش جان ستانم ،جان شوم

جنگ خود را با عدو آغاز کرد
چون عقابی سویشان پرواز کرد

ابتدا جنگ نمایانی نمود
دشمنان را غرق حیرانی نمود

عاقبت آن ماهروی شهسوار
خورد ضربت از عدویی نابکار

ناگهان افتاد از پشت فرس
گفت باز آ ای عمو،فریاد رس

چون عمو آمد دگر جانش نبود
پیکرش در زیر سم اسب بود

شاعر : اسماعیل تقوایی

اذن جهاد من بده تا که فدا شوم ترا

بهر اجازه دادنم سخت مرددی چرا

 

شوق شهادتم ببین شمس حریم آل حق

زود به یک اجازه ای قلب مرا بده صفا

 

سینه ی من تنگ شده بعد علی اکبرت

رحم به حال من نما شرحه ی صدر کن عطا

 

می نگرم به خیمه گه اکبر پاره پاره را

عازم جنگ کن مرا تا به عدو دهم سزا

 

سخت گذشت بر عمو تا که به او اجازه داد

پشت سرش به بدرقه ریخت زاشک دیده ها

 

نوگل باغ فاطمه پیش دو چشم باغبان

رفت که در ره خدا جان خودش کند فدا

 

روی مهش چنان حسن جلوه ی حسن کردگار

رفت به پشت ابر کین کرد عموی خود صدا

 

تا که شنید یا عمو رفت به یا ریش حسین

قاسم خود بدید در زیر سموم اسبها

 

جان به تنش نبود او جان زتن عمو برفت

تا که بدید قاسمش له شده از ره جفا

 

گفت یتیم حسنم سخت گذشته بر عمو

دیر بیامده برت حال گرفته او عزا

 

باز حسین وقاسمی همچو علی اکبرش

مانده چسان گلش برد باز بسوی خیمه ها

شاعر : اسماعیل تقوایی

یا قاسم بن الحسن
پای مکش روی زمین قاسم خونین بدنم
قلب عمو خون تو مکن در یتیم حسنم
وای عمو..وای عمو... وای عمو..وای عمو۲
______________________
پیکر تو له شده در زیر سم اسب عدو
قد کشیدی تو چنین تازه گل یاسمنم
وای عمو....
_______________________
ادرک عمو گفتی ومن دیر رسیدم به برت
عموی خود را توببخش بعد تومن درمحنم
وای عمو....
_______________________
ای گل زیبای حسن پر پری از جور عدو
داغ تو آتش بزند بر همه ی جان وتنم
وای عمو....
X