ای عمو جان اذن میدانم بده
رهبر جانانه ام ،جانم بده
انتظارم در جنان اکبر کشد
چون تو،دوریش مرا هم می کشد
ای عمو اذنی که جانبازی کنم
تا پدر را از خودم راضی کنم
اذن میدان ده شوم ضرب المثل
قسمتم کن مرگ احلی من عسل
سخت باشد که دهد اذن جهاد
بر یتیم حسن آن نیکو نهاد
از حسین انکار وقاسم پافشار
تا شود از بعد اکبر رستگار
سخت گریان شد عمو راضی کند
با سروجان در رهش بازی کند
عاقبت اذن جهادش داده شد
بهر میدان رفتنش آماده شد
با عمو کردی وداع آخرین
اشکشان جاری بر روی زمین
دیده اش تر بود وعزم رزم کرد
عزم رقص جنگ در آن بزم کرد
دید دشمن نوجوانی همچو ماه
با لباسبی ساده بی خود وکلاه
بی زره آید سوی میدان جنگ
چون غزال وحشی خوش آب ورنگ
تا رسیدش نام خود افشا نمود
شور وحالی در سپه بر پا نمود
آمدم من،قاسم بن المجتبی
ابن حیدر، ابن زهرا ،مصطفی
عم من باشد حسی بن علی
نور حق در چهره او منجلی
آمدم تا در رهش قربان شوم
دشمنانش جان ستانم ،جان شوم
جنگ خود را با عدو آغاز کرد
چون عقابی سویشان پرواز کرد
ابتدا جنگ نمایانی نمود
دشمنان را غرق حیرانی نمود
عاقبت آن ماهروی شهسوار
خورد ضربت از عدویی نابکار
ناگهان افتاد از پشت فرس
گفت باز آ ای عمو،فریاد رس
چون عمو آمد دگر جانش نبود
پیکرش در زیر سم اسب بود
شاعر : اسماعیل تقوایی
اذن جهاد من بده تا که فدا شوم ترا
بهر اجازه دادنم سخت مرددی چرا
شوق شهادتم ببین شمس حریم آل حق
زود به یک اجازه ای قلب مرا بده صفا
سینه ی من تنگ شده بعد علی اکبرت
رحم به حال من نما شرحه ی صدر کن عطا
می نگرم به خیمه گه اکبر پاره پاره را
عازم جنگ کن مرا تا به عدو دهم سزا
سخت گذشت بر عمو تا که به او اجازه داد
پشت سرش به بدرقه ریخت زاشک دیده ها
نوگل باغ فاطمه پیش دو چشم باغبان
رفت که در ره خدا جان خودش کند فدا
روی مهش چنان حسن جلوه ی حسن کردگار
رفت به پشت ابر کین کرد عموی خود صدا
تا که شنید یا عمو رفت به یا ریش حسین
قاسم خود بدید در زیر سموم اسبها
جان به تنش نبود او جان زتن عمو برفت
تا که بدید قاسمش له شده از ره جفا
گفت یتیم حسنم سخت گذشته بر عمو
دیر بیامده برت حال گرفته او عزا
باز حسین وقاسمی همچو علی اکبرش
مانده چسان گلش برد باز بسوی خیمه ها
شاعر : اسماعیل تقوایی