یا علی اکبر(ع)

ای علی دیده گشا بین که به رنج وتعبم
بر سر پیکر تو آمده جانم به لبم

بوده همواره قیام ات جلوی پای پدر
خیز از جا تو دوباره پسر با ادبم

وقت رفتن جلوی چشم پدر رفتی راه
قامتت برد دلم،دلبر حیدر نسبم

پیش چشمان من اینک تنت اربا ارباست
اشک می ریزم ومی نالم ودر تاب وتبم

گریه بر حال جوانمرده بود هر جا رسم
لشگر دشمن من خنده کند،در عجبم

بدنت را نتوانم بسوی خیمه برم
منتظر بر مدد از چند جوان عربم

اف به دنیای پس از رفتن تو جان پدر
مرگ خود را زخدا بعد تو من می طلبم

شاعر :اسماعیل تقوایی
نوحه وزمزمه حضرت رقیه،سبک سنتی (مران یکدم ساربان اشتر)

بیا عمه دیده ام رویا مهربان بابا آمده اینجا
دلم تنگ دیدنش باشد در فراغ اومی کنم نجوا
پدر جانم ای پدر جانم...پدر جانم ای پدر جانم۲
_______________________

کجا رفته عمه بابایم پس چرا پیش من نمی آید
شود آیا بار دیگر او آید وبیند دختر خود را

نبینم تا روی ماهش را درکنار خود همچنان گریم
چنان گریم تا شود قسمت دختر او را ترک این دنیا

یزیدی ها گریه های او از میان ویرانه بشنیدند
فرستادند از برای این دختر بیچاره سر بابا

سر بابا را بغل کرد وبا عزیز خود گرم نجوا شد
فراوان زد بر رخش بوسه با پدر گفتا درد دلهارا

کجا بودی ای پدر بینی بعد تو با خیمه چها کردند
میان هر خیمه ای آتش،ما گریزان در صحنه صحرا

زگوش دخت یتیم تو جانیان زینتهای او کندند
حرمها غارت نمودند وبرسر غارت بینشان دعوا

یتیمی باشد عجب دردی حال آنها را تازه فهمیدم
فلا تقهر حکم قرآن و رفته از یاد لشگر اعدا

کجا بودی آنشبی را که از فراز ناقه زمین خوردم
رخم نیلی شد زیک سیلی من شدم همچون مادرت زهرا(س)

به قربان این سرت گردم پس کجا باشد پیکرت بی سر
بمیرم من بهر آندم که این سرت از تن شد جدا بابا

بیا عمه بین که بابایم آمده دیدار یتیمانش
بیا بین در کنج ویرانه گوهر گم گشته شده پیدا

ندارم من بعد دیدار روی تو بابا آرزو دیگر
دعا کن تا مرگ من آید تا بپیوندم بر تو آن دنیا

شاعر :اسماعیل تقوایی                     
عبدا..بن حسن

عمه رهام کن تا برم به میدون
کمک میخواداز شهدا عمو جون

یعنی دیگه براش نمونده سرباز
زخم روی تنش شده فراوون

ببین چقدر دور وبرش شلوغه
شده بدون چاره وپریشون

عمه دارن سنگ بارونش می کنن
مسلمونای پست نامسلمون

رو زانوهاش نشسته نا نداره
من بمیرم، سرش شده پراز خون

دارن میرن سمت عمو با شمشیر
بیکس وتنها مونده تو بیابون

عمه بذار برم طاقت ندارم
برم فدا کنم برا عمو، جون

عبدا....رفت تا به عمو رسید و
بغل گرفت عمو با چشم گریون

گفت که عمو ببین اومد یه سرباز
اجازه میخوام که برات بدم جون

با دستش از عمو جونش دفاع کرد
پیش خدا رفت با لبای خندون

شاعر:اسماعیل تقوایی                     
یا رقیه

عمه بیا آمده بابای من
روشنی ظلمت شبهای من

رفته کناری همه ابر فراغ
آمده مه پاره ی زیبای من

عمه زتن کی سراو شد جدا
کآمده با سر به تماشای من

دیده ام او را به رویای خود
واقعیت یافته رویای من

عمه چه زخمیست به پیشانیش
زخم سرش گشته غم افزای من

عمه کجا مانده تن بی سرش
کرببلا، وای من و وای من

عمه سرش را به بغل دارم و
راس پدر گشته تسلای من

حال که دیدم سراو، از خدا
مرگ خودم هست تقاضای من

پیکر من نزد پدر دفن کن
از تو بود عمه تمنای من

شاعر:اسماعیل تقوایی                     
یا رقیه بنت الحسین
سه ساله دختری می گرید اندر گوشه ی ویران
به هجران پدر گردیده همچون مرغکی نالان

سر بابا به بر بگرفته گوید درددلهایش
بگوید بهر بابا از فراغ وسختی هجران

کجابودی پدر بینی چه آمد بر سر دختر
کجابودی بگیری این سرم را باز بر دامان

تورفتی ورقیه در فراغت نوحه خوان گشته
یتیمی درد بی درمان من گردیده ای جانان

زبعد رفتنت شد خیمه هامان غرق در آتش
عدو در حال حمله، کودکان ترسیده وگریان

تمام زینت ما را عدو غارت نمود آنجا
به خون آغشته شد گوشم زآن جولان نامردان

پدر از عمه ممنونم سپر می شد برای من
هر آنگه بود من را ضرب شلاق عدو مهمان

اسارت سخت بگذشته به من در کوفه ودرشام
شدم در کوچه های شام وکوی برده هاحیران

چه خوشحالم که باسر سر زدی بر این یتیم خود
بر این ظلمت سرا تابیده ای همچون مه تابان

بقربان سرت گردم چرابشکسته دندانت
سرت مهمان من پس پیکرت باشد کجا پنهان

شدم دل تنگ آغوش پر از مهر علی اکبر
کجا باشد عمو عباس تا براو روم قربان

ندارم آرزویی کاش جان ازتن بدر آید
که بی تو زندگانی، دخترت را هست چون زندان

شاعر:اسماعیل تقوایی

ورود کاروان به کربلا





کجا باشد اینجا، حسین ای برادر

که دلشوره دارم، بسی جان خواهر

چرا خاک اینجا، دهد بوی هجران
ببر ای برادر، مرا جای دیگر

رسیدیم زینب، به کرببلایم
همانجا که روزی، مراگفته حیدر

از اینجا گریزی  برایم نباشد
در این دشت ما را، سفر آید آخر

صبوری نما، سخت باید تحمل
شود بر تو جانا، مصایب مقدر

به جنگم بیاید، سپاه یزیدی
زخون شهیدان، شود این زمین تر

به یک روز گردی، تو ام المصایب
زداغ عزیزان، شوی زار ومضطر

چه گلها که گردد،زگلزار پرپر
علی اکبر ازمن،زتوعون وجعفر

گلوی صغیرم،شود غرق درخون
علمدار خوبم، شود پاره پیکر

ببینی تنم را، که افتاده عریان
شوی بی معین ای، معین برادر

امان از غریبی،امان از اسیری
اسیری کجاو، عیالات حیدر

صبوری نما ای،عزیز دل من
که صبرت نماید جهانی مسخر

شاعر :اسماعیل تقوایی
زمزمه ونوحه حضرت مسلم

غریب وتنهایم/ به موج غمهایم
دلم زند شور/حبیب وآقایم

جفا کاران کوفی را وفا نمی آید
چها سازم،حبیب من،به کوفه می آید
میا کوفه میا کوفه میا حسین جانم۲
____________________
به کوفه می گردم/فزون شده دردم
چرا به همراهم/دوطفلم آوردم

چه آید بر سر آنها،خدا نمی دانم
زده فکر دو طفلانم شرر براین جانم
میا کوفه..میا کوفه......
_________________
سفیر تو مولا/به کوفه شد تنها
گرفته دورم را/یزیدیان اینحا

سرم آماج سنگ از بام کوفیان گشته
سپر بشکسته و،خون از، سرم روان گشته
میا کوفه میا کوفه........
________________
تنم زروی بام/به کوچه اندازند
کشیده در بند و/به کوفه می تازند

شهید راه تو گشتن شود نصیب من
قبولم کن قبولم کن تو ای حبیب من
میا کوفه میا کوفه......

شاعر :اسماعیل تقوایی
روز اول، حضرت مسلم

کوچه به کوچه میروم، خانه به خانه در زنم

نیست مرا جوابی از، داخل خانه هایشان



کوفه چو آمدم همه، دور وبرم به جنب وجوش

لیک نباشد اینک از، کوفی بی وفا نشان



نامه نوشته ام بیا، گر که شود میا میا

کس نبود به کوفه تا، یار تو گردد اینزمان



مسلمم ونمی رود، یاد تو از دلم برون

جان بدون ارزشم، در ره توست ارمغان



نام تو بر زبان من، وقت نبرد باعدو

نام تو لرزه آورد، بر دل وجان دشمنان



دارالاماره، بام آن،مقصد آخرم بود

کوفه میا نوای من،با دل وچشم خونفشان



پیکر من زبام بر، داخل کوچه افکنند

این تن بی سرم رود، کو به کو کشان کشان



سرو روان فاطمه،جان تو جان دخترم

گرد یتیمی آمده، بر سر آن عزیر جان



کوفه پر از سپاهیان،خنجر وتیغ ونیزه ها

ترسم از اینکه آیی و، کوفه نباشدت امان



شاعر:اسماعیل تقوایی
بوی محرم

مشام جان ما را می نوازد
دوباره عطر خوش بوی محرم

توجه کرده دلهای خلائق
به یاد کربلا سوی محرم

بسازد آشیان در خانه هامان
به هر جایی پرستوی محرم

دوباره شهرها پر ازهیاهو
بود زیبا هیاهوی محرم

شفا یابد مرضهای دل ما
به هیئتها وداروی محرم

سلوک شیعیان تغییر یابد
شود خوی همه خوی محرم

بپیچد در فضا عطر حسینی
بهشتی بو بود بوی محرم

زند بر هر دلی آتش دوباره
مصیبتهای بانوی محرم

دل عشاق ارباب شهیدان
بود هر سال رهجوی محرم

شود دلها همه افسون عشقش
خوشا افسون وجادوی محرم

خدا را شاکرم یکبار دیگر
شدم من ساکن کوی محرم

شاعر:اسماعیل تقوایی
به استقبال محرم

میاید موسم سوگ وعزا آهسته آهسته
محرم کرده قصد کوی ما آهسته آهسته


دوباره می شود برپا بساط هیئت وپرچم
سیه پوشد تمام شهر ما آهسته آهسته


دوباره عشق ثارا...وزاری کردن عشاق
روان از دیده ما اشکها آهسته آهسته


صدای زنگهای کاروان بر گوش می آید
حسین آید بسوی کربلا آهسته آهسته

دوباره کربلا وناگرانی دل زینب
هجوم غم به دخت مرتضی آهسته آهسته

دوباره ذکر زیبای حسین جانم حسین جانم
شدن بر غصه ی او مبتلا آهسته آهسته

دوباره قصه عشق عمیق خواهری مضطر
که افتد از برادر او جدا آهسته آهسته

الا ای نوکران عطر حسینی بر مشام آید
که آید همره باد صبا آهسته آهسته

دلت کن مامن درد وغم زینب سلام ا....
که می گرددبه غمها آشنا آهسته آهسته

شاعر :اسماعیل تقوایی
میلاد حضرت کاظم

از مهستان ولایت ماه هفتم شد عیان
جشن میلادش بپا گردید در هفت آسمان

بار دیگر در مدینه دلبری دل می برد
تازه مولودی که باشد عرش حق را دلستان

عالم آل علی صادق شده،صاحب پسر
بوسه باران می کند مادر رخ آرام جان

مخزن گنج الهی را خدا بگشوده است
عرضه کرده بر جهان اینبار هم دری گران

مقصد هر شیعه بیت حضرت صادق شده
صف در صف واژه ی تبریک بر لبهایشان

آمده موسی بن جعفر،صابر وباب نجات
عالم وصالح، زکظم غیض او دارد نشان

جشن می باید که میلاد شریف کاظم است
نوکری در روز میلادش نما شادی کنان

کاظمینش روز میلادش تماشایی بود
بارگاهش کفتر دلهای ما را آشیان

کاش روزی زائرش گردم دلم گیرد صفا
بهره ها گیرم ز الطاف امام انس وجان

حضرت باب الحوائج باز کن باب کرم
حاجت ما را روا کن ای عزیزمهربان

شاعر:اسماعیل تقوایی
X