اسماعیل تقوایی - عمومی
لیله المبیت
امشب علی مرتضی خود را فدایی می کند
بر قلب جمله مسلمین فرمانروایی می کند

امشب علی خوابد میان بستر پیغمبرش
طاها ز بین مکیان قصد جدایی می کند

امشب رسول ا..را قصد هلاکت می کنند
لیکن علی در جای او کاری خدایی می کند

اینگونه حیدر حافظ نفس پیمبر می شود
او تا ابد با کار خود جلوه نمایی می کند

امشب علی فخر خدا بین ملایک می شود
مسکونیان عرش را او دلربایی می کند

این شب بود برشیعیان در هرزمانی افتخار
هر شیعه ای با یاد آن قدرت نمایی می کند

شاعر:اسماعیل تقوایی

یا غریب الغربا

تنهامیان خانه با حالی خرابم
خونین جگر از زهر کین در التهابم

دردی تمام پیکرم در بر گرفته
می پیچم ومی نالم ودر اضطرابم

بر روی خاک افتاده ومی نالم از درد
منهم چو جد اطهر خود بو ترابم

زهری که مامون داده آتش بر دلم زد
سوزد دل ولب تشنه ی یک جرعه آبم

دور از مدینه در غریبی می دهم جان
سوی عدم بی یار ویاور در شتابم

دل تنگ خویشانم در این وادی غربت
نام جوادم اینزمان باشد خطابم

سر را بروی زانوی او می گذارم
او التیامی هست بر قلب کبابم

هستم رضا یعنی که راضی برقضایم
درراه حق گشته شهادت انتخابم

شکر خدا می نوشم از جام شهادت
سرمست وصل از لذت این شرب نابم

وا می گذارم بر خدا خصم پلیدم
در انتظار وعده ی روز حسابم

شاعر:اسماعیل تقوایی



فاطمه وپدر
فراق تو کشدم ای حبیب ربانی
تو جان فاطمه هستی ونیک می دانی

زبعد رفتن مادر تو هستی ام بودی
مرو مرو نشود قسمتم پریشانی

بروی سینه ی خود بین حسین وهم حسنم
بگو به خاطر آنها پدر تو میمانی

پدر اگر تو روی بی پناه می گردم
نمک خوران شکنند بعد تو نمکدانی

علی کنار تو ودیگران سقیفه ای یند
به مکرشان شود عهد غدیر قربانی

پدر زبعد تو حیدر غریب می ماند
همو که یافت ازاو رونق این مسلمانی

ز بهر مردن من بعد خود دعا فرما
دلم زبعد توخون است ودیده بارانی

تو باغبانی وما هم گلان باغ توایم
وبی تو باغ نبیند دگر بهارانی

بگفت حضرت طاها بیا تو فاطمه جان
بیا بگویمت آنچه کنون نمیدانی

تو اولین نفرهستی که پیش من آیی
ومرگ بهر تو باشد کمال آسانی

شنید دختر او این سخن وساکت شد
برای درد فراقش رسید درمانی

شاعر:اسماعیل تقوایی

دسته ها :
کور شد بس دیده ها در انتظار دیدنت
چاره باشد از طریق پیرهن بوییدنت

ابر رحمت، کی بباری بردل تقتیده ام
دل کویری خشک شد در حسرت باریدنت

آخرین شمس ولا دنیا شده ظلمت سرا
روشنی برما ببخشا با دمی تابیدنت

غم فراوان بر دل هر منتظر بنشسته است
رخ نما وغم ببر با لحظه ای خندیدنت

مفتخرکن ای شها ما را به سربازی خود
میوه ی جانها شده آماده بهر چیدنت

عمرها در حسرت دیدار رویت شد بسر
رونمایی کن که جان بازیم در جنگیدنت

سالها باشد که داغی مانده بر دلهایمان
قبر مادر رانما ظاهر به ظاهر بودنت

شاعر : اسماعیل تقوایی
خلاصه
همیشه فکر من این بود،بی تو می میرم
کنون ز زندگی بی تو سخت دلگیرم

قرار نبود برادر روی مرا نبری
چهل شب است به ناله چو مرغ شبگیرم

گذشته است چهل روزه هجر تو،چل سال
سپید مو شده وهمچو یک زنی پیرم

کشیده رنج اسارت زبعد تو زینب
اسیر جور زمانه، رضا به تقدیرم

زدند تهمت خارج شدن ز دین بر ما
رسول جد من است واسیر تکفیرم

قرائتی که تو کردی به کوفه یادم هست
هنوز گریه کنان در تلاش تفسیرم

فدای راس چو ماهت که همرهم بوده
به دفعه ها سر تو بوده است دستگیرم

زخاطرم نرود مجلس یزید لعین
به یاد تشت زر و خیزران زجان سیرم


به جای مانده به شام آن گل سه ساله تو
در این قضیه برادر ببخش تقصیرم

بیامدم به کنار مزار تو دلخون
به یاد قتلگهت اینزمان زمینگیرم

شاعر : اسماعیل تقوایی

برادر تا بخواهی از سفر سوغات آوردم
دلی خون،قدخم،ازخطه ی ظلمات آوردم

برای ما برادر این سفر پر از خطر بوده
خبر از شام واز دروازه ی ساعات آوردم

برادر سنگ ها برما زده،بی حرمتی کردند
سر بشکسته ام را از ره اثبات آوردم

فراقت از اسارت بیشتر،سوزانده جانم را
تکیده چهره ام را آیه از آیات آوردم

خجالت می کشم بهر رقیه ای گل زهرا
کنون جان را به جبرانی این مافات آوردم


ندارم حاجتی جز وصل تو ای دلبر زینب
از اینرو رو به تو دروازه ی حاجات آوردم

رسیده اربعین واز برای سوگواریت
پریشان روی قبرت جمعی از سادات اوردم

شاعر : اسماعیل تقوایی

آمده ام به کربلا خاک تو را بسر کنم
خیمه غم بپا کنم  جن وملک خبر کنم

آمده ام که گویمت شرح سفر عزیز جان
سنگ صبور من شوی غم زدلم بدر کنم

شدم اسیر دشمنت کوفه وشام رفته ام
آمده ام که صحبت از خم شدن کمر کنم

خیز ببین که در سرم موی سیه نمانده است
آمده ام کنار تو باقی عمر سر کنم

شرم کنم که گویمت رقیه در خرابه ماند
چگونه ذکر حال آن دختر محتضر کنم

از آن دمی که آمدم دوباره من به کربلا
به یاد روز واقعه دیده ز اشک تر کنم

یاد ابوالفضل وعلی،قاسم وعون وجعفرم
یاد به خون تپیدن غنچه ی نو ثمر کنم

یاد سر بریده ات خنجر خونی عدو
یاد خیام سوخته کودک بی پدر کنم

حال که هجر بین ما گشته تمام ای حسین
کاش شود کنار تو جان زتنم بدر کنم

شعر:اسماعیل تقوایی

سبک (می گذرد کاروان..شهرام ناظری)

آمده ام پیش تو از سوی شام بلا
طول سفر بوده ام برغم تو مبتلا

خاک مزارت شها چشم مرا توتیا
بعد چهل روز وشب آمده ام کربلا
ای شه سرجدا یاحسین در ره حق فدا یا حسین

خیز وببین زینب تو زار وحزین
در غم تو، بوده همی، چله نشین
ای شه سرجدا یاحسین
در ره حق فدا یا حسین
___________
آمده یک کاروان خسته وزاری کنان
قلب همه پر زدرد چشم همه خونفشان

ختم اسارت شده وقت زیارت شده
از سفر ی پر بلا گاه شکایت شده
هرکه بینی سر یک مزار ، گریه ها می کند زار زار

مادری بر، روی قبر، شیر خواری
سینه پر شیر،می کند افغان وزاری

می گوید ای علی اصغرم
شیر آوردم. گل پرپرم
ای شه سرجدا یاحسین
در ره حق فدا یاحسین
____________-
شرم کنم یا اخا بابت دردانه ات
گشته شهیده به شام دلبر جانانه ات

زینب خود را ببخش گشته فدا دخترت
هست از اینرو خجل خواهر غم پرورت
بهر مردن من کن دعا
ای زینت دوش مصطفی
ای شه سرجدا یاحسین
در ره حق فدا یاحسین

شاعر : اسماعیل تقوایی

آمد بر تو خواهر
بعد از چهل شب وروز آمد بر تو خواهر
گر زینبت ببینی نشناسی ام برادر

قدم خمیده گشته،مویم سپید ودل خون
هر روز این چهل روز بودم غمین ومضطر

درد فراق یکسو،یکسو غم اسارت
بر قلب خواهر تو هر لحظه بوده آذر

در پیش کاروانم راس تو روی نیزه
همراهیم نموده تابنده همچو گوهر

درشام جان به لب شد غمدیده زینب تو
بی حر متی به ما شد از سوی قوم کافر

باز آمدم به اینجا جایی که کشته گشته
عباس، عون وجعفر،قاسم علی اکبر

باز آمدم به جایی کاینجا به پیش چشمم
بر گردن تو بگذاشت، شمر لعین،خنجر

خیز ای عزیز زهرا آورده ام سرت را
تا بیش از این نماند این سر جدا زپیکر

خاک مزارت ای جان بر رو و سر بریزم
تا که شفا بگیرم زین تربت معطر

شرمنده ام، رقیه،مانده به کنج ویران
بر دختر سه ساله گشته خرابه سنگر

ای کاش روی قبرت جانم زتن در آید
طاقت دگر ندارم دوریت ای برادر

شاعر : اسماعیل تقوایی

پیاده روی اربعین

میل دارد مرغ دل هرلحظه سوی اربعین
شهرها گیرد دوباره رنگ وبوی اربعین

هرکه را بینی به شوق شاه مظلومان حسین
می کند پای پیاده قصد کوی اربعین

ازنجف تا کربلا دریای انسانی شود
جمله مستانی که مستند از سبوی اربعین

مردم دنیا همه حیران این شور عظیم
گرم باشد بین آنها گفتگوی اربعین

هرکه را بینی شود خدمتگزار زایرین
تا که گیرد آبرو از آبروی اربعین

درمسیر راهپیمایی بسوی کربلا
هرچه بینی هست اوصاف نکوی اربعین

ای خدا حق حسین بن علی بنما روا
حاجت هرکس که دارد آرزوی اربعین

شعر:اسماعیل تقوایی
X