از آنزمان که خون برادر به خاک ریخت
آمال مرگ برای تو کاری مدام شد
یکسال ونیم طاقت تو بیشتر نبود
هجران بین تو وحسینت تمام شد
در نیمه ی رجب که مه کردگار بود
با مرگ زندگی زبرایت به کام شد
شادان زوصل بودی ودر آخرین دمت
ذکر لبت به جمله شهیدان سلام شد
آمد به یاد تو سر از تن جدای یار
یاد آور تو شیون بین خیام شد
در خاطرت گذشت غروب غریبی ات
کآتش به خیمه ها زجنود حرام شد
یاد آمدت اسارت وبزم یزیدیان
قلبت دوباره زخمی اوضاع شام شد
اشکت بریخت باز برای رقیه جان
مرگش برای زخم دلش التیام شد
لبخند تو به لحظه ی آخر چه دیدنی است
گویی که پر زبوی حسینت مشام شد
اسماعیل تقوایی



X