آن زلف پریشان تو کردست پریشان
حال من وحال همه ی خلق خدا را
چشمان چوالماس تو بس چشم نواز است
جادو ست کشاند همه در دام بلا را
ابروت کمان است وبود هرمژه تیری
بگرفته هدف قلب همه اهل صفا را
طعم لبت از یاد برد شهد مصفا
صد طعنه زند چشمه ای ازآب بقارا
ره رفتن تو سخت فریبانه وموزون
رهزن شده دین ودل هر شاه وگدا را
ترکیب لب وچشم ودوابروی کمانت
آرد فتبارک به لب اهل خدا را
هروقت تکانی بدهی گیسوی خود را
یادی بکنم زمزمه ی باد صبا را
افسوس که توباهمه ی حسن خداداد
سهمیه ی عاشق بدهی جور وجفا را
تقوایی


X