صفر است وزسفر قافله ای شام آید
گوییا آهوی خسته بسوی دام آید
همه ی شام شده هلهله دراستقبال
جای گل برسرشان سنگ زهربام آید
زخم های دل زینب نمک اندودشود
دم به دم قسمت او تلخی در کام آید
ازدحامی شده در دور وبر آل ا...
کاش این قایله را نیکی فرجام آید
آنقدر سخت شود کار به مولا سجاد
دایما برلب او واژه الشام آید
سخت تر ازهمه اینست که سرها بر نی
هر دمی در نظر جمله ارحام آید
ای خدا لال شودشامی بی شرم وحیا
از زبانش به همه قافله دشنام آید
دست زینب به دعا گشته بلند وگوید
سببی ساز خدا عمر من اتمام آید
اسماعیل تقوایی
همه جا تزیین شده است، بسیاری از رهگذران لباسنو پوشیده‌اند و به یکدیگر تبریک می‌گویند، این‌ها را حاکم وقت به مردم حکم کرده است و این در ادامه تبلیغات ایام طولانی گذشته است... جارچیان احکام حاکم را با صدای بلند در سطح شهر شام جار می‌زنند...

روز اول صفر است، قرار است اسرای واقعه کربلا را از دروازه کوفه، وارد شهر کنند.


قافله ی آل خدا وارد شام می شود
سنگ زنی بهر زدن عازم بام می شود
هجر عزیز یکطرف،سختی راه یکطرف
شام به کاروانیان رنج تمام می شود
شادی وهلهله بود کار تمام شامیان
طبل زنی ودف زدن جمله مرام می شود
چشم حرامیان فتد بر سر وروی آل حق
زینت عابدان علی تلخ به کام می شود
کنج خرابه می شود مامن طفلک حسین(ع‏)‎‏
مرغک روح دخترک سوی امام می شود
بزید وچوب خیزران لب مبارک حسین(ع‏)‎‏
باعث اشک زینب آن ،زاده حرام می شود
خطبه حیدری کند زینب خونجگر به شام
بزم شراب شامیان سحر کلام می شود
سرخ رویی زاهل شام فاطمه را طلب کند
بعد دفاع زینب او،شرم تمام می شود
سخنوری به مسجدی لعن حسین می کند‏
به خطبه ی زین العباد سخره ی عام می شود
شیعه چو یاد آورد خاطره های شهر شام
ریزش اشک دیده اش کار مدام می شود

شاعر : اسماعیل تقوایی
خدا را سپاس به خاطر باران این رحمت الهی

مظهر لطف خدا باران است
برتن خشک طبیعت جان است
گل بشوید تن ورو در باران
چمن از شادی گل خندان است
زارعی شکرخدا می گوید
دوره دلهره اش پایان است
روز بارانی وتلطیف هوا
ریه ها در صدد جبران است
باز باران ورساند مژده
چشمه در دشت ودمن جوشان است
سجده شکر کنید ای یاران
مظهر لطف خدا باران است
اسماعیل تقوایی

 سلام

یا حضرت رقیه

رقیه ی سه ساله ام قرین اشک وناله ام

قضا نموده دم به دم غم نویی حواله ام

به نیمه ای زروز خون سر پدر بریده شد

زدند روی نیزه ها گل بسان لاله ام

به عصرروز واقعه زبعد حمله بر حرم

دوان بروی خارها شبیه یک غزاله ام

فتاده ام به خاکها زپشت لخت ناقه ای

بریخته ست خون دل به چشم چون پیاله ام

رهین عمه زینبم سپر برای من شود

دمی که تازیانه را عدو کندحواله ام

به شهر شام شد همی خرابه پایگاه من

سر پدر عیان شده ز بعد گریه ناله ام

نبود طاقتی دگر دهم ادامه زندگی

زریشه کند باد غم ،چنین تن نهاله ام

اسماعیل تقوایی

دسته ها :

سلام

گلی از گلستان سعدی:

پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد بیچاره درآن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن که گفته‌اند هر که دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید.

وقت ضرورت چو نماند گریز

دست بگیرد سر شمشیر تیز

اذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ

کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ

ملک پرسید چه می‌گوید یکی از وزرای نیک محضر گفت ای خداوند همی‌گوید وَ الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ ملک را رحمت آمد و از سر خون او در گذشت وزیر دیگر که ضدّ او بود گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرتپادشاهان جز به راستی سخن گفتن این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت ملک را روی ازین سخن در هم آمد و گفت آن دروغ وی پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی و خردمندان گفته‌اند دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه‌انگیز

هر که شاه آن کند که او گوید

حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان فریدون نبشته بود

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

دسته ها : حکایتها
گفتی امشب که دلت هست به سودای دگر
خواستی تا بروم در پی رعنای دگر
با خودم عهد نمودم سخنت گوش کنم
بجز از امشب وفرداشب وشبهای دگر
اسماعیل تقوایی
دسته ها :
سلام
پادشاهی در ثمینی داشت                               بهر انگشتری ، نگینی داشت

خواست نقشی که باشدش دو ثمر                     هر زمان کافکند به نقش نظر

گاه انده ، نباشدش محنت                                گاه شادی ، نگیردش غفلت

هرچه فرزانه بود در ایام                               کرد اندیشه ای ، ولی همه خام

ژنده پوشی پدید شد آن دم                               گفت بنگار :
                         
                                     
                                   
بگذرد این هم !!

سلام

زنانی که خداوند مدح آنها را گفته است:

بدانکه زنهایی را که خداوند در قرآن مجید صراحتاً یا کنایتاً مدح فرموده یازدهزن بوده است، اول جناب حوّاء مادر آدمیان است، ]در سوره بقره].

دوم جناب ساره زوجه حضرت ابراهیم (ع) [در سوره الذاریات].

سوم: جناب ام کلثوم زوجه حضرت زکریا.

چهارم جناب بلقیس زوجه حضرت سلیمان است [در سوره النمل].

پنجم: رحمه بنت مزاحم بن یوسف (ع) زوجه حضرت ایوب (ع) [در سوره محمد(ص)].

ششم: صفوراء زوجه حضرت موسی بن عمران [در سوره القصص].

هفتم: جناب زلیخا زوجه حضرت یوسف [در سوره یوسف].

هشتم: جناب آسیه بنت مزاحم زوجه فرعون [در سوره قصص].

نهم: جناب مریم بنت عمران والده حضرت عیسی (ع) [در سوره آل عمران]. دهم: جناب خدیجه بنت خویلد زوجه خاتم النبیین (ص) [در سوره اضحی]. یازدهم: جناب فاطمه بنت رسول خدا (ص) [در سوره هل اتی و کوثر و قدر].

دسته ها :
صدشکربگویم که تو دلدار منی
غم بی اثر است چون تو غمخوار منی
ازبین تمام یار ها در عالم
جانا تو عزیز وبهترین یارمنی
گلها همه جمع تا که گلزار شود
هستی تو گلی که حکم گلزار منی
شیرین سخنان به گرد هم گر آیند
تنها تو نگار قند گفتار منی
یار دگران جور وجفا پیشه کند
تو یار همیشگی وفادار منی
گر گرد من آیند همه ماهرخان
در دیده فقط تو ماه رخسار منی
سر دل خود به کس نگویم هرگز
توسنگ صبور کل اسرار منی
بیمار ی عشق نقطه مشترک است
بیمارتو هستم وتو بیمار منی
دیوانگیم زعشق تو مشهود است
دیوانه تو منم تو هشیار منی
از دیده من خواب گرفتی جانا
توروشنی دیده بیدار منی
چون یوسف مصری به بازار آیم
تنها تو به جان ودل خریدار منی
جانا به ابد این سخن آید به لبم
صد شکر بگویم که تو دلدار منی
اسماعیل تقوایی
دسته ها :

سلام

گروهى از کودکان مشغول بازى بودند.
ناگهان با دیدن پیامبر(ص )که به مسجد مى رفت , دست از بـازى کـشـیـدنـد و بـه سـوى حـضـرت دویدند و اطرافش را گرفتند.
آنها دیده بودند پیامبر اکـرم (ص ),حسن (ع ) و حسین (ع ) را به دوش خود مى گیرد و با آنها بازى مى کند.
به این امید, هر یک دامن پیامبر را گرفته , مى گفتند: شتر من باش ! پـیامبرمى خواست هر چه زودتر خود را براى نماز جماعت به مسجد برساند, اما دوست نداشت دل پـاک کـودکـان را بـرنـجاند.
بلال درجستجوى پیامبر از مسجد بیرون آمد, وقتى جریان را فهمید خـواسـت بـچه ها را تنبیه کند تا پیامبر را رها کنند.
آن حضرت وقتى متوجه منظوربلال شد, به او فرمود: تنگ شدن وقت نماز براى من ازاین که بخواهم بچه ها را برنجانم بهتر است .
پیامبر از بلال خواست برود و از منزل چیزى براى کودکان بیاورد.
بلال رفت و با هشت دانه گردو بـرگـشـت .
پـیـامـبـر(ص ) گـردوهـا را بین بچه ها تقسیم کرد و آنها راضى و خوشحال به بازى خودشان مشغول شدند.
دسته ها :
شاه بیت غزل زندگیم هستی تو
چون ردیفی به غزل آمده بنشستی تو
بی تو ای جان ودلم زندگیم بی معناست
رشته عمر مرا سخت به خود بستی تو
ناز داری وبه جان می خرم آن ناز ترا
بسکه پر ناز شدی جان مرا خستی تو
سوی من مهر ووفا جانب تو جور وجفا
سر پیمان منم ویکسره بشکستی تو
رشته الفت خود با تو گره ها زده ام
لیک هر بار به دندان زده بگسستی تو
چون غزالی جلوی چشم من آیی وروی
ترک من کرده به اغیار بپیوستی تو
هرچه خواهی بکن اما به کمند عشقم
آخر کار به بند آمده در دستی تو

شعر:اسماعیل تقوایی
X