می روم منزل به منزل می شوم نزدیک شام
از تو ممنونم برادر همرهم هستی مدام
راس تو بر روی نی قدرت نمایی می کند
می فشاند نور خود بر ظلمتم ماهی تمام
کاش با ما تو میایی شام ای زیبا قمر
تا نبارد بر تو بارانی زسنگ از روی بام
غیرت اللهی َ،نباشی بهتر است تا ننگری
اهل بیتت را میان صحنه ای پر ازدحام
ای برادر شامیان شادی کنان سر می رسند
بی ادب هایی بدور از احترام وبی مرام
تو میا تا که نبینم راس تو در تشت زر
تا نبینم ضربه های خیزران بر آن مدام
تو میا تا بر رقیه راس بابا ناورند
تو میا شاید که عمرش ناشود آنجا تمام
ای برادر کن دعایی صبر من افزون شود
تا رسانم بوی خاک کربلا بر این مشام
شاعر : اسماعیل تقوایی
خدا نگهدار تو
جدا شده سر زتن خدا نگهدار تو
کشته دور از وطن خدا نگهدار تو
می رود از کربلا خواهر هجران زده
ای بدن بی کفن خدا نگهدار تو
سوخته آن پیکرت براثر آفتاب
ای شه عریان بدن خدانگهدارتو
بربدن پاک تو تاخته مرکب عدو
راکب آن اهرمن خدا نگهدار تو
سرت به نی رفته وتنت به دشت بلا
راس تو همراه من خدا نگهدار تو
کی بسپارد تنت در دل خاک ای حسین
شهید صدپاره تن خدانگهدار تو
میروم اما دلم مانده کنار تنت
پیرشدم زین محن خدانگهدارتو
شاعر : اسماعیل تقوایی
شاعر : اسماعیل تقوایی
عبور از قتلگاه
رفته ای ومی روم کوفه وشام بلا
ای که بود زینبت برغم تو مبتلا
مانده زمین پیکرت رفته سرت روی نی
سایه ندارد تنت زاده ی خیرالنسا
رفته سرت کوفه وآمده ام قتلگه
تا که وداعی کنم با تن خون خدا
له بشود پیکرت زیرسم اسبها
ناله کند در غمت جمله ی ارض وسما
بوده ای آرام جان، جان به لبم آمده
ناله ی وا جد من رفته به عرش خدا
وای محمد ببین جسم حسینت به خاک
غرقه به خون باشد وسرشده ازتن جدا
وای محمد تن، نوادگانت ببین
برتن آنها وزد نسیم باد صبا
سوی اسارت برند جمله بنات ترا
سخت بود بر همه قبول این ماجرا
پیرشدم یاحسین درغم هجران تو
قدخم من بود شاهد این مدعا
شاعر : اسماعیل تقوایی
اذن جهاد من بده تا که فدا شوم ترا
بهر اجازه دادنم سخت مرددی چرا
شوق شهادتم ببین شمس حریم آل حق
زود به یک اجازه ای قلب مرا بده صفا
سینه ی من تنگ شده بعد علی اکبرت
رحم به حال من نما شرحه ی صدر کن عطا
می نگرم به خیمه گه اکبر پاره پاره را
عازم جنگ کن مرا تا به عدو دهم سزا
سخت گذشت بر عمو تا که به او اجازه داد
پشت سرش به بدرقه ریخت زاشک دیده ها
نوگل باغ فاطمه پیش دو چشم باغبان
رفت که در ره خدا جان خودش کند فدا
روی مهش چنان حسن جلوه ی حسن کردگار
رفت به پشت ابر کین کرد عموی خود صدا
تا که شنید یا عمو رفت به یا ریش حسین
قاسم خود بدید در زیر سموم اسبها
جان به تنش نبود او جان زتن عمو برفت
تا که بدید قاسمش له شده از ره جفا
گفت یتیم حسنم سخت گذشته بر عمو
دیر بیامده برت حال گرفته او عزا
باز حسین وقاسمی همچو علی اکبرش
مانده چسان گلش برد باز بسوی خیمه ها
شاعر:اسماعیل تقوایی