روز پایان صفر

دل شود غرق عزا در روز پایان صفر
قاصدک آرد زداغ هشتمین مولا خبر

مرغ دل پر می زند سوی خراسان رضا(ع)
تا عزاداری کند در سوگ آن والا گهر

کفتران صحن او سرها بزیر ودر سکوت
طبل ها،نقاره ها،خاموش اندر رهگذر

شهر مشهد می نماید بر تنش،رخت عزا
هیأتیها جملگی روسوی مشهد در سفر

روز پایان صفر در طوس غوغایی بود
زهر مامون لعین بر پیکری کرده اثر

در میان هجره ی در بسته می نالد رضا(ع)
روی خاک افتاده آید از دهان خون جگر

یاد کوچه،مادرش زهرا(س)،به خاطر آورد
یاد مادر بیشتر بر جان مولا زد شرر

در غریبی ناله زد اینک کجایی ای جواد
رس به فریاد پدر حالا که باشم محتضر

از مدینه آمد و بابا در آغوشش گرفت
دید عالم امتزاجی بین خورشید وقمر

رازها برجانشینش گفت مولامان رضا
مرغ روحش سوی عرش کبریا بگشود پر

کربلا اکبر شهید وبود بابا شاهدش
طوس جان بسپرد بابا روی زانوی پسر

شعر:اسماعیل تقوایی
ربعین
اربعین آمده درکرببلا شور عزاست
دیده ها بر سرقبر شهدا چون دریاست

هر که آنجاست مزاری بگرفته ست به بر
زین مصیبت به جنان غم زده قلب زهراست

مادری غم زده با سینه ی پر شیر آمد
بر سر قبر علی اصغر خود غرق نواست

کودکان روی مزاری به زمین افتادند
ناله ی وای عمو بر لبشان،غم افزاست

خواهری غم زده بر قبر برادر نالان
بعد چل روز فراق آمده گرم نجواست

گوید ای هستی زینب بپا خیز وببین
گرد پیری به رخ خواهر زارت پیداست

هجر تو،ننگ اسیری، غم غربت،ای وای
قامت زینب تو خم شده،در دست عصاست

سرت آورده ام ای یار، کنم وصل تنت
زیر خاکی وسرت از تن صد چاک جداست

آمدم با تن پر درد بروی خاکت
ای طبیبا به تنم تربت پاک تو شفاست

شرم دارم اگر از حال رقیه پرسی
اوشهید ره دین گشته ودر نزد خداست

کاش مر گ آید ومن را برساند به تو
اربعینی ست که این ذکر لبانم به دعاست

شعر:اسماعیل تقوایی



خلاصه
چهل روز فراق

گل گم گشته ی من زیر خاک است
تن بی راس این گل چاک چاک است

بیفتادم به روی خاک قبرش
چهل روز است دل بهرش هلاک است

چهل روز است هجرش را دچارم
مرا هروز درد وغم خوراک است

الا ای هستی زینب بپا خیز
ببین خواهر به وضعی دردناک است

دوباره کربلا، زینب،برادر
به یادم حنجر وشمر ومغاک است

برادر بهر تو از سوی خواهر
همیشه بر زبان روحی فداک است

به دشت کربلا در اربعینت
فراوان ناله های سوزناک است

همه هستند جز دخت سه ساله
که زینب زین سبب بس شرمناک است

بود خوش آن دمی بر من که بینم
مرا در مرگ با تو اشتراک است

شعر:اسماعیل تقوایی
مغاک(گودال)

خلاصه
سوغات سفر

برادر تا بخواهی از سفر سوغات آوردم
دلی خون،قدخم،ازخطه ی ظلمات آوردم

برای ما برادر این سفر پر از خطر بوده
خبر از شام واز دروازه ی ساعات آوردم

برادر سنگ ها برما زده،بی حرمتی کردند
سر بشکسته ام را از ره اثبات آوردم

فراقت از اسارت بیشتر،سوزانده جانم را
تکیده چهره ام را آیه از آیات آوردم

خجالت می کشم بهر رقیه ای گل زهرا
کنون جان را به جبرانی این مافات آوردم


ندارم حاجتی جز وصل تو ای دلبر زینب
از اینرو رو به تو دروازه ی حاجات آوردم

رسیده اربعین واز برای سوگواریت
پریشان روی قبرت جمعی از سادات اوردم

شاعر : اسماعیل تقوایی

خلاصه
یا حسین(ع)

ای میل دل شیفتگان سوی مزارت
ای قلب همه سوختگان صید شکارت

تمثیل بهشتی بود آن صحن وسرایت
جن وملک وانس همه عاشق زارت

درکل جهان شیفته ی راه تو بسیار
هرروز و ز هر جای سلام است نثارت

تو لیلی وعالم همه باشند چو مجنون
تو مظهر عشقی همه هستند دچارت

در طول زمانها همه احرار بگویند
هیهات من الذله که بودست شعارت

تو مظهر ایثار وشهادت به جهانی
دادی به ره حق همه ی دار وندارت

ای خون خدا،خون تورا اوست بهایش
بودست خدایی همه ی لیل ونهارت

ای سبط رسول وپسر حیدر وزهرا
جان همه عشاق حسین است نثارت

سلطانی وما نوکر بی چیز تو هستیم
ما را به حساب آر شها در صف بارت

مگذار که در حسرت شش گوشه بمیریم
لطفی بنما تا که بیاییم جوارت

شعر :اسماعیل تقوایی

اربعین وزینب(س)
دعا کردم که قسمت گردد آیم برمزار تو
دوباره جان بگیرم جان دهم اندر کنار تو

چهل روزی که رفته ازوداعم با تنت جانا
چهل سالست بر این خواهر بی غمگسار تو

خوشا آن روزهایی که تو بودی درکنارمن
دلم آرام میشد با نظر بر گلعذار تو

تنت را بی کفن، عریان به خاک وخون رها کردم
اسیری رفته ام با دشمن بی اعتبار تو

چهل شب تا سحر با یاد تو خون گریه می کردم
ز روی نی همی دلداریم بوده ست کار تو

دلم خون است از شام بلا،بی حرمتی هایش
ز ضرب خیزرانی که در آنجا شد نثار تو

برادر آمدم اما خجالت می کشد زینب
به خاک شام جامانده سه ساله یادگار تو

دعا کن ای برادر عمر من اینجا بسر آید
دگر طاقت ندارم زندگی بی سایه سار تو

شعر:اسماعیل تقوایی
اربعین حسینی

ای برادر کاروانت کربلا آورده ام
خسته دلهایی همه غرق عزا آورده ام

بعد چل روزی فراقم با تو ای آرام جان
پیکری رنجور جور اشقیا آورده ام

پیکرت بی سر به زیر خاک گرم کربلاست
آن سری را که شد از پیکر جدا آورده ام

دردها دارم به دل، هم زخمها بر پیکرم
بر مزارت جان وتن بهر شفا آورده ام

هجر نو تنها نبوده خواهرت را جانگداز
کاروانی را به مهرت مبتلا آورده ام

غصه ها دارم زسختی اسارت یا حسین
قصه ها از سختی شام بلا آورده ام

گر شود جانا سراغ دخترت از من مگیر
سر بزیرم پاسخت شرم وحیا آورده ام

بس بود بر من فراق تو عزیز فاطمه(س)
از برای مرگ خود دست دعا آورده ام

شعر:اسماعیل تقوایی
X