وقتی که تابوت ترا بر دوش ها بردند
گلها همه در صحنه ی گلزار پژمردند
روح خدا بودی وبرعرش خدا رفتی
دلهای مشتاق خدا در سوگ تو مردند
چون داغ مانده بردل عشاق محرومت
روزی که جسم پاک تو برخاک بسپردند
گلهای جان ما وجود تو شکوفا کرد
آه ای خمینی، جمله با مرگ تو افسردند
شکرخدا ازبعد هجرت خبرگان ما
سکان کشتی دست شاگرد تو بسپردند
او زاده ی زهرا بود بوی ترا دارد
خصمان جمهوری ما در پیش او خردند

شعر:اسماعیل تقوایی
اسماعیل تقوایی - عمومی
یا صاحب الزمان...ادرکنی

دیده به ره دوخته ام تا که بیایی
وز دل حسرت زده ام عقده گشایی

منتظرم تا که ببینم رخ ماهت
دل بدهم با رخ زیبات جلایی

زود بیا تا که نمردم ز فراغت
درد مرا ای صنما نیک دوایی

روز وشب از بهر وصالت به دلی خون
سوی خداوند برم دست دعایی

وز غم دوری تو بیمارترینم
بر من هجران زده دارو وشفایی

آمدی ار، جان به تن خسته، نبودم
بر تن بی جان بده تو آب بقایی

آب بقایم بده وزنده بگردان
تا بکنم در ره تو خویش فدایی

ای که امیدی به همه قشر ضعیفان
زود بیا تا بشود فصل رهایی

عدل بود منتظر آمدن تو
تا که عدالت به جهان پخش نمایی

بیت خدا منتظر جمعه وصل است
تا که بگیرد زوجود تو صفایی

مهدی زهرایی وجان ودل حیدر
تیغ به کف منتقم خون خدایی

زود بیا زود بیا ای گل نرگس
کن به همه شیفتگان بذل وعطایی

شعر : اسماعیل تقوایی
دسته ها :

آقا دلم تنگه برات منوببر به کربلا
ببر کنار مرقدت، به اون حریم باصفا
از کوچیکی تا به حالا ورد زبونمه حسین(ع)
یه اربعین منو ببر میون بین الحرمین
بیام وفریاد بزنم، کل وجودمی آقا
باشیرواشک مادرم، توتاروپودمی آقا
یاد غمای خواهرت خیمه ی ماتم بزنم
سینه زنون گریه کنم ازعشق تو دم بزنم
کنار شش گوشه بیام سر رو ضریحت بذارم
با یاد اکبر پیش پات، ابری بشم خون ببارم
ازتواجازه بگیرم برم پیش برادرت
همون که وقتی شد شهید،شکست برا او کمرت
میگن امیر لشگرت،سقایی که داده دو دست
کسی رو رد نمی کنه،باب الحوایج همه ست
اگه بیام به کربلا میرم به نهر علقه
با یاد اون سقایی که شاه وفای عالمه
میام کنار قتلگاه با یاد زینب خواهرت
یاد دمی که کرد بغل، تن جدای از سرت
تنگه دلم برات حسین بده برات کربلا
تو رو به حق فاطمه(س)،حق علی مرتضی(ع)

شعر:اسماعیل تقوایی
یا امام هشتم

حرمت قبله ی آمال همه زوار است
آخرین راه وشفاخانه ی هر بیمار است
هرکسی را گرهی خورده به کارش داند
راه بگشودن آن، محضر تو،اظهار است
هشتمین ماه ولا قبله ی هفتم باشی
نه به ایران،به جهان عاشق تو بسیار است
مرقد پاک تو مسجود ملایک باشد
قطعه ی باغ بهشت است که درپندار است
مهد آرامش محض است حریم حرمت
زایر شیعه دل آرام، در آن دربار است
کفتر صحن تو آقا چه سعادت دارد
روز وشب گرم طواف حرم دلدار است
آب صحن وحرمت طعنه به زمرم بزند
زین می ناب هر آنکس که خورد هشیاراست
دلنواز است صدای خوش نقاره ی تو
هرکه بشنیده ز آهنگ دگر بیزار است
صف ببندند همه بهر غذایت، حضرت
مزه اش تا به ابد یاد همه زوار است
حج اقشار فقیر است طواف حرمت
حرمت دلخوشی جمله ی این اقشار است
دل ما بسته به آن پنجره ی فولاد شده
حاجت جمله ی ما طوف حریم یار است

شعر:اسماعیل تقوایی

می خرامی چو غزالی به میان غزلم
گم کنم قافیه در یافتنش منفعلم
می پذیری که ردیف غزل من باشی
شاد افتند همه قافیه ها در بغلم
اسماعیل تقوایی
مرض قند مرا قند لبت درمان است
هر طبیبی که شنیده ست بسی حیران است
خون من تحت فشار است نمک پرضرراست
این برای نمک خنده ی تو بهتان است
برق بر کس بزند دشمن جانش گردد
برق چشمان تو جان بخش همه انسان است
سکته ی قلب برد سوی فنا انسان را
سکته از دیدن روی تو مرا آسان است
جمع الامراضم وتو کهنه طبیبم باشی
سالهاییست که بین من وتو پیمان است
اسماعیل تقوایی

جمعه ی دیگری بشد سپری
سرنزد آن ستاره ی سحری
اونیامد که تا شود روشن
شام تاریک وتارمنتظری
صاحب عصر والزمان آقا
صدف روزگار را گهری
کی شود آیی ومن مسکین
به جمالت کنم دمی نظری
یوسف فاطمه زمصر وجود
کی به کنعان ما کنی گذری
ذکر ما شام وروز العجل است
این بود ذکر هر بنی بشری
نیست طاقت براین فراغ دگر
هجر تو بر دلم رده شرری
ترسم آخر به لب بیاید جان
نشود از ظهور تو خبری
پسر فاطمه بیا، بی تو
زندگی گشته کار بی ثمری
شعر: اسماعیل تقوایی
شب جمعه ست

شب جمعه ست گوتو با آداب
السلام علیک یا ارباب
السلام علی حسین(ع)وعلی(ع)
هم بر اولاد وبعد براصحاب
خوان زیارت به یاد عاشورا
روز خون روز قلبهای کباب
ده سلامی به ساقی عطشان
آن که شرمنده شد زرویش آب
باب حاجات ما بود عباس(ع)
کن طلب تا خدا دهد به جواب
یاد کن از مصایب زینب(س)
ناله از جان بزن،دودیده پرآب
یاد کن از گلوی طفل رضیع
مادری منتظر به نام رباب
خاطر آور حسین وقتلگهش
زینبی که دگر ندارد تاب
لعن کن دشمنان خون خدا
بهرشان از خدا بخواه عذاب
مرغ دل را به کربلا بفرست
سر به سجده گذار در محراب
طلبی کن برای روز ورود
از خدایت شفاعت ارباب
شب جمعه ست گو در این شب ناب
پسر فاطمه(س)مرا دریاب
شعر:اسماعیل تقوایی
آنچنان خیره به رویت شده دل را دادم
جلوی پای ندیدم به زمین افتادم
نگهی کرده وبر حالت من خندیدی
سبب خنده توگشتم وبس دلشادم
شاد برخاسته تاخوب نگاهت بکنم
تونبودی وشدم مات،به جا استادم
ظلم کردی به من وهجر نصیبم کردی
روزهایی است که هجران زده زان بیدادم
نقش آن خنده ات هرگاه به یادم آید
همچو سیلی است که بر می فکند بنیادم
بخت من شور شد از آن نمک خنده ی تو
دیدن روی تو شیرین کندش،قنادم
یکدم از روی کرم پیش بیا خنده بزن
تا کنی از همه غمهای زمان آزادم
اسماعیل تقوایی
با بود تو هستم ولی بی تو نگارا فانیم
آباد تو آبادی ام ویران تو ویرانی ام
شادی تو شادی من غمهات غمهای دلم
با خنده ات خندانیم با گریه ات گریانی ام
در پیش تو آرام جان چون عاقلی فرزانه ام
بی تو دچارم بر جنون سرگشته در حیرانیم
ازتو اشاره سوی من، آیم شتابان باسرم
سرپیش پایت می نهم تا که کنی قربانیم
هستم همی شیدای تو، شیدای بی همتای تو
دیریست داغ عشق تو خورده ست بر پیشانیم
هستی سروسامان من، من بی سر وسامان تو
جانا بیا پایان شود این بی سر وسامانیم
وصل تو باشد آرزو تا عمر پایان نامده
یک شب بیا جانا نشین بر سفره ی مهمانیم
اسماعیل تقوایی


گره فتاده به کارم بیا دمی تونگارم
کنارمن، که حضورت گره گشا باشد
اسیرمحنت وآهم بیا فتاده به چاهم
نجات من، گل زیبا کنون روا باشد
زهجرت اشک بریرم فراغ کرده مریضم
طبیب من،گل رویت مرا دوا باشد
تویی تو نقش خیالم،به این خیال ببالم
تونیستی، به خیالت دلم رضا باشد
اگر کنی تواشاره،بیفتدم به شماره
نفس،اگربدهم جان، تراسزا باشد
اگر که جان بسپارم بیا بیا به مزارم
گر آمدی،به حیاتی دگر، رجا باشد
اسماعیل تقوایی
دسته ها :
X