می تکانم خانه را با هیبت جانانه ام
تاز خودم راضی نمایم همسر دردانه ام
هرچه می گوید عیالم نه نمی گویم به او
چون نمی خواهم رود آرامش از کاشانه ام
باز شویم فرشهای خانه را در پشت بام
بعد از آن باید بمالم هم کمر هم شانه ام
چارپایه می گذارم تا که پرده واکنم
می کنم ترس خودم پنهان زاهل خانه ام
از کت وکولم بیافتم بسکه می سابم زمین
بسکه می شویم در ودیوار کل خانه ام
گردم آویزان چو مرد عنکبوت از پنجره
تا که شویم شیشه ها با کهنه وافشانه ام
بعد از اینها می فروشم هر اثاث کهنه ای
تا بگیرم جنس نو با عیدی و یارانه ام
شرح دادم مختصر از بهر آگاهی یتان
دل بسوزانند بر من آشنا بیگانه ام
بعد از این خانه تکانی حال زارم دیدنی است
همچو نی قلیان شده این هیکل مردانه ام
آخر سال وقتی که اسفند میاد
هی نفس مرد خونه بند میاد
یادش میاد که ماه آخرینه
اسفند بره بهار به جاش میشینه
باید باشه فکر خونه تکونی
با زحمتش پیر بشه تو جوونی
عیالشم هی می گیره بهونه
جنسای نو میخواد برای خونه
بادش میاد چند روز دیگه عیده
با یاد اون رنگ رخش پریده
یادش میاد رخت و لباس خریدن
توی بازار به هر طرف دویدن
یادش میاد قیمت نقل و آجیل
قیمت پرتقال و سیب و ازگیل
یادش میاد پولای تا نخورده
به اسم عیدی به همه سپرده
با اینهمه خرجی که آقا داره
عیدی دولتش ششصد هزاره
ششصد هزار کجارو پر میکنه
جاده ی زندگی رو سر می کنه
جاده سره با سر زمین میخوره
امیدشو از زندگی میبره